چند شاتی * جین * شات 4

مامان سوجین : اما بی اما برو از دلش درار ( چشمک )
جین : میدونم منظورتون چیه اما اینجا نمیشه
مامان سوجین : ما میخوایم بریم بیرون شما ها راحت باشید ( چشمک دوباره )
جین : اوکی ممنون

رفتم تو اتاق که دیدم رو تخت دراز کشیده رفتم سرشو آرو ناز کردم که بلندش و هول شد و اشکاش رو پاک کرد :

سوجین : تو اینجا چیکار میکنی ؟

جین : اومدم ببرمت قلعه ام بدونه ملکه شده پادشاه افسرده شده ...پادشاه داره بدون هیچ امید و عشقی زندگی میکنه .... داره میمیره ( این آخریو با بغض گفت )

سوجین : سوکجینااااا ( با گریه پریدم بغلش و شروع کردم به گریه کردن )

جین : گریه نکن عزیزم .... او الماس های خوشگلت رو نریز قربونت برم من

سوجین : سوکجیناااا ( با گریه )

جین : جانم بیبی

سوجین : دوست دارم .... خیلی هم دوست دارم ( با گریه )

جین : ( از خودم جداش کردم ) ولی من برات میمیرم میفهمی حاضرم جونم رو برات بدم عشقم سکسی گرلم :)

بهم لبخند زد منم اشکاش رو پاک کردم آروم آروم به سمت تخت رفتیم آروم روی تخت خوابوندمش خودمم خیمه زدم روش :

جین : خب ببینم اینجا چی داریم ... یه دختر خانم لوس که خیلی به شوهرش وابسته اس

سوجین : ( خندیدم ) دوست دارم شوهرم

جین : منم دوست دارم فرشته ی قشنگم

خم شد روی صورت و........

ادامه دارد .....