یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت شصت و سه
عکاس:حالا باید از پشت ملکا رو بغل کنی و ملکا جوری لبخند بزنه که انگار خیلی عاشق هم هستین
قد ارتان آزم بلند تر بود اگه میخواست از پشت منو بغل کنه باید خم میشد
برا همون از پشت بغلم کرد پاهام روی زمین نمیرسید
عکاس:عالیه همینجوری لبخند بزنید
دیگه داشتم از اینکه لبخند اوکی میزدم بالا میآوردم
ملکا:بزارم پایین عوضی چرا انقدر محکم منو بغل کردی شکمم درد گرفت
پوزخندی زد و گفت
ارتان:دهنتو ببند وگرنه محکم تر فشار میدم
عکاس:خوب از آب بیاین بیرون و یکم استراحت کنین بعد عکاسی رو ادامه میدیم
نیم ساعت بعد
کارمند باید لباس خواب بپوشین
و توی تخت خواب عکاسی میکنیم
ملکا:وای خدایا این دیگه اخریشه مگه نه
کارمند:بله اخریشه
ملکا:وای خدایا شکرت
ارتان:چقدر تو نق میزنی ببند دهنتو وگرنه من میبندم
رمان ارتش
پارت شصت و سه
عکاس:حالا باید از پشت ملکا رو بغل کنی و ملکا جوری لبخند بزنه که انگار خیلی عاشق هم هستین
قد ارتان آزم بلند تر بود اگه میخواست از پشت منو بغل کنه باید خم میشد
برا همون از پشت بغلم کرد پاهام روی زمین نمیرسید
عکاس:عالیه همینجوری لبخند بزنید
دیگه داشتم از اینکه لبخند اوکی میزدم بالا میآوردم
ملکا:بزارم پایین عوضی چرا انقدر محکم منو بغل کردی شکمم درد گرفت
پوزخندی زد و گفت
ارتان:دهنتو ببند وگرنه محکم تر فشار میدم
عکاس:خوب از آب بیاین بیرون و یکم استراحت کنین بعد عکاسی رو ادامه میدیم
نیم ساعت بعد
کارمند باید لباس خواب بپوشین
و توی تخت خواب عکاسی میکنیم
ملکا:وای خدایا این دیگه اخریشه مگه نه
کارمند:بله اخریشه
ملکا:وای خدایا شکرت
ارتان:چقدر تو نق میزنی ببند دهنتو وگرنه من میبندم
۷.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.