𝙿𝙰𝚁𝚃 ⁵
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
(پدر جیمین با علامت ♤)
♤: جیمین یه دقیقه بیا تو اتاقم کارت دارم
جیمین: چشم الان میام
*داخل اتاق*
♤: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و عاقل دیگه وقتشه که خانواده تشکیل بدی و زندگی ای برای خودت درست کنی
جیمین: ولی من کسی رو برای خودم پیدا نکردم که دوسش داشته باشم
♤: جیم راستش دیروز تو ایستگاه یه دختری رو دیدم که از همه نظر خوب بود
جیمین: جااان
♤: فقط مشکلی که هست اون بچه داره
جیمین: الان انتظار نداری که من با یه زن بچه دار ازدواج کنم
♤: جیمین اون خیلی دختر خوب مهربونی بود من مطمئنم که تو با اون خوشبخت میشی
جیمین: پدر لطفا ، ازم نخوا که باهاش ازدواج کنم ، من حتی طرفو ندیدم
♤: پس چطوره همین روزا باهاش بری سر قرار
جیمین: ولی بابا
♤: جیمین من تو تمام مدتی که پدر تو بودم هیچی ازت نخواستم و سعی کردم که بهترین زندگی رو برات درست کنم ولی الان ازت میخوام که تو هلن ازدواج کنی تا هم اون و هم تو خوشبخت بشین من مطمئنم که تو ببینیش عاشقش میشی
جیمین: با این حرفتون منو شرمنده کردین ، با اینکه راضی نیستم ولی.....باهاش یه قرار میزارم
♤: ممنونم پسرم
جیمین تعظیمی به پدرش کرد و از اتاق رفت بیرون ، بعد از بیرون رفتن جیمین آقای پارک بلافاصله با هلن تماس گرفت و همه چیزو بهش گفت و ازش خواست که یه قراری با پسرش بزاره تا بیشتر باهم آشنا بشن
قرار شد که ۲ روز دیگه هلن و جیمین همدیگه رو ببینن تا بیشتر باهم آشنا بشن
"کافه ماپل تری"
هلن وارد کافه شد چشم میچرخوند تا پسری که تاحالا ندیده رو پیدا کنه..
ولی جیمین که عکس هلنو دیده بود تا وارد کافه شد دستشو بلند کرد تا اون بیاد سمتش
هلن: سلام...آقای پارک؟
جیمین: بله خودم هستم ، بفرمایید
هلن: خوشبختم از آشناییمون
جیمین: منم همین طور ، چی میل دارید؟
هلن: اممم ، فرقی نداره
جیمین: دوتا قهوه لطفا
•ادامه دارد •
▪︎پدر خوانده▪︎
(پدر جیمین با علامت ♤)
♤: جیمین یه دقیقه بیا تو اتاقم کارت دارم
جیمین: چشم الان میام
*داخل اتاق*
♤: پسرم تو دیگه بزرگ شدی و عاقل دیگه وقتشه که خانواده تشکیل بدی و زندگی ای برای خودت درست کنی
جیمین: ولی من کسی رو برای خودم پیدا نکردم که دوسش داشته باشم
♤: جیم راستش دیروز تو ایستگاه یه دختری رو دیدم که از همه نظر خوب بود
جیمین: جااان
♤: فقط مشکلی که هست اون بچه داره
جیمین: الان انتظار نداری که من با یه زن بچه دار ازدواج کنم
♤: جیمین اون خیلی دختر خوب مهربونی بود من مطمئنم که تو با اون خوشبخت میشی
جیمین: پدر لطفا ، ازم نخوا که باهاش ازدواج کنم ، من حتی طرفو ندیدم
♤: پس چطوره همین روزا باهاش بری سر قرار
جیمین: ولی بابا
♤: جیمین من تو تمام مدتی که پدر تو بودم هیچی ازت نخواستم و سعی کردم که بهترین زندگی رو برات درست کنم ولی الان ازت میخوام که تو هلن ازدواج کنی تا هم اون و هم تو خوشبخت بشین من مطمئنم که تو ببینیش عاشقش میشی
جیمین: با این حرفتون منو شرمنده کردین ، با اینکه راضی نیستم ولی.....باهاش یه قرار میزارم
♤: ممنونم پسرم
جیمین تعظیمی به پدرش کرد و از اتاق رفت بیرون ، بعد از بیرون رفتن جیمین آقای پارک بلافاصله با هلن تماس گرفت و همه چیزو بهش گفت و ازش خواست که یه قراری با پسرش بزاره تا بیشتر باهم آشنا بشن
قرار شد که ۲ روز دیگه هلن و جیمین همدیگه رو ببینن تا بیشتر باهم آشنا بشن
"کافه ماپل تری"
هلن وارد کافه شد چشم میچرخوند تا پسری که تاحالا ندیده رو پیدا کنه..
ولی جیمین که عکس هلنو دیده بود تا وارد کافه شد دستشو بلند کرد تا اون بیاد سمتش
هلن: سلام...آقای پارک؟
جیمین: بله خودم هستم ، بفرمایید
هلن: خوشبختم از آشناییمون
جیمین: منم همین طور ، چی میل دارید؟
هلن: اممم ، فرقی نداره
جیمین: دوتا قهوه لطفا
•ادامه دارد •
▪︎پدر خوانده▪︎
۱۳.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.