P5چند پارتی«لینو قاب عکس خونی»
ویو لینو : گفتم : «بله قربان الان آماده میشم که یهو متوجه شدم گوشیم داره زنگ می خوره به صفحه اش نگاهی انداختم و اسم «جیسونگ سنجابه» رو دیدم «😅اسم بامزه ای شد وسط این همه جدیت😂» و تلفن رو جواب دادم و گفتم : الو هان» هان گفت : «الو لینو باید ببینمت کجایی؟» گفتم : «توی پاسگاه پلیسم دارم میرم سر صحنه ی جرم» گفت : «همونجا بمون دو دقیقه دیگه اونجام» گفتم : «اوکی می بینمت» 5 دقیقه گذشت و هان بالاخره خودش رو رسوند همدیگه رو بغل کردیم و گفتم : «چی شده چرا اینقدر پریشونی؟» و هان خیلی بی مقدمه گفت : «من مطمئنم ا/ت خواهرم رو نکشته» گفتم : «منظورت چیه؟» گفت : «ا/ت و یوکی بهترین دوستای هم بودن هیچ وقت به همدیگه صدمه نمی زدن» گفتم : «ولی هان شواهد این رو نمیگن» هان گفت : «حالا که اینطوری منم باهاتون میام سر صحنه ی جرم» گفتم : «باشه بیا» و بعد همه راه اُفتادیم بعد از 10 دقیقه به محل وقوع حادثه رسیدیم و از پله های اون ساختمون سر به فلک کشیده بالا رفتیم تا به پشت بوم رسيديم بر خلاف تصور تک تک مون پشت بوم خالی خالی بود اما رئیس پلیس خیلی سریع و با عجله به دیوار کوتاهی که در سمت راستمون قرار داشت اشاره کرد روی دیوار دوربین مداربسته قرار داشت و بعد گفت : «شاید توش مدرک باشه باید یه نگاهی بهش بندازیم » گفتم : «بله قربان حق با شماست ممکنه با بررسی این دوربین چیزی دست گیرمون بشه» بعد گفتن این جمله سریع فلش بازیابی اطلاعات رو از جیب کتم بیرون اووردم و به دوربین وصلش کردم تا اطلاعاتش رو روی فلش انتقال بدم هر کسی مشغول يک کار بود که با صدای فریاد های افسر کیم توجه همه به بیرون جلب شد رئیس پلیس از اون بالا فریاد زد : «چه خبر شده افسر کیم؟» افسر کیم گفت : قربان باید این رو ببینید» من و هان و رئیس پلیس به سرعت خودمون رو به بيرون برج رسوندیم و وقتی چهره ی متعجب افسر کیم رو دیدیم پرسيديم : «چی شده؟» افسر کیم گفت : «قربان جنازه ای...
۲.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.