ان من دیگرp53
حسابی شکه شدم. چیز زیادی راجب ریگلوس نمیدونستم . فقط یکبار عکسشو توی خونه سیریوس دیده بودم و از اونجایی هم که سیریوس تنها عضو بازمانده خانوادش هست حدس میزدم که مرده باشه.
-تو مطمئنی؟ شاید... شاید یه خواب عادی بوده.
رزالیند- نه نبود . مطمئنم . ریگی زندس . اون...اون احتمالا همین جاست.
-چــــــــــــی؟
رزالیند- ریگلوس باید تو هاگوارتز باشه .
-پس چجوری هیچکس تاحالا ندیدتش . امکان نداره .
رزالیند- ولی دیوار ها همه شبیه هاگوارتز بود.
-میشه بگی دقیقا کجای هاگوارتز بود؟
رزالیند- نمیدونم . تاحالا ندیده بودمش.
-اگه ندیدیش پس چجوری مطمئنی که توی هاگوارتزه؟
رزالیند- نمیدونم لوسی. نمیدونم. محض رضای مرلین یه لحظه ولم کن ببینم چه اتفاقی داره میفته.
وقتی چهره پریشون رزی رو دیدم دست از سوال کردن برداشتم. سرم رو به نشونه درک تکون دادم.
-باشه....باشه. من میرم . تو هم با ارامش فکراتو بکن.
هنوز از در خارج نشده بودم که با چیزی که به ذهنم رسید متوقف شدم.
-رزی؟
رزالیند-چیه؟
-یادته یه بار خواب دیدی که توی هاگوارتز یه کتابخونه دیگه هست. جایی که کسی تا حالا ندیده و ازش خبر نداره؟
رزالیند- اره .
-یادته گفتی یه نگهبان داره ولی صورتشو ندیدی.
رزالیند- اره چطور؟
-تو گفتی که حس میکنی ریگلوس توی هاگوارتزه و اون بخش از هاگوارتز رو تاحالا ندیده بودی میخوام بدونم ممکنه ریگلوس...
رزالیند بلافاصله توی حرفم پرید
رزالیند- همون نگهبان کتابخونه مخفی که هیچکس نمیدونه کجاس. وای لوسی خودشههه
از چیزی که کشف کرده بودم جا خوردم . حالا مشکل بزرگتر شده بود . باید ریگلوس بلک رو پیدا میکردم. نکته این بود که امکان نداره ریگلوس این همه سال اینجا مخفی بوده باشه . بعید بدونم از معجون پالیجوس استفاده کرده باشه . شاید هم کسی کمکش کرده . ذهنم به چیزی قد نمیداد .
-استراحت کن رزی . بعدا حرف میزنیم .
از اتاق رزالیند خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم. وقتی خواستم وارد بشم دیدم اسلاگهورن از اتاق اسنیپ خارج شد.
-شب بخیر پرفسور
اسلاگهورن-اوه لوسی . چه خوب شد دیدمت.
-حال پرفسور اسنیپ چطوره؟ امروز یکم...
اسلاگهورن-مریض احوال. بله حالش خوب نبود ولی الان بهتر شده . زیاد مراقب خودش نیست. البته به روش نیار میدونی که اخلاقش چجوریه .
-اوه بله. راستی میخواستید چیزی بهم بگید؟
اسلاگهورن-بله بله. میخواستم ازت خواهشی بکنم.
-حتما پرفسور.
اسلاگهورن-تو به خیابون های لندن مسلط تر هستی . میشه فردا بعد از امتحان بچه ها باهام بیای به خونه قدیدمی ماتیلدا و الیزابت؟ باید یکم بیشتر بگردمش .
-حتما پرفسور .
اسلاگهورن-ممنون دخترم.
***
بعد از گذروندن کوچه های متوالی نفسم بند اومده بود. نگاهی به اسلاگهورن انداختم که اونم دست کمی از من نداشت .
-نمیشد از هاگوارتز تلپورت کنیم.
اسلاگهورن-هیچکس جز البوس نمیتونه از هاگوارتز تلپورت کنه دخترم.
-وای عالیه ! همی مسیر رو باید برگردیم.... . اونجاست. رسیدیم.
اسلاگهورن نگاهی به دور و برش کرد تا کسی متوجه ما نباشه.
اسلاگهورن- آلوهومورا!
در خانه باز شد و سریع وارد شدیم.
-دنبال چیز به خصوصی هستید پرفسور ؟ ما که قبلا اینجا رو گشتیم.
اسلاگهورن-بعد از اینکه نامه بلاتریکس رو پیدا کردیم دیگه نگشتیم . حس میکنم باید دقیق تر بگردیم .
-بعید بدونم چیز دیگه ای پیدا کنیم. دختره از پرفسور متنفره. اونو مقصر میدونه . با شما هم قطع ارتباط کرده . مشخصه نمیخواد کسی پیداش کنه .
اسلاگهورن- بله ولی خبر نداره چه چیز وحشتناکی در انتظارشه.
-چه چیزی؟
اسلاگهورن-هیچی...برو اتاق ها رو بگرد.
نگاه مشکوکم رو از اسلاگهورن دور کردم . اگه بیشتر سوال میکردم حتما مشکوک میشد. همون طور که قبلا چک کرده بودم، چیزی پیدا نکردم . جز چندتا عروسک و یه جعبه موزیکال. جعبه رو باز کردم . ملودی اشنای موزیک پخش شد. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه صدای پرفسور منو از افکارم بیرون کشید.
-تو مطمئنی؟ شاید... شاید یه خواب عادی بوده.
رزالیند- نه نبود . مطمئنم . ریگی زندس . اون...اون احتمالا همین جاست.
-چــــــــــــی؟
رزالیند- ریگلوس باید تو هاگوارتز باشه .
-پس چجوری هیچکس تاحالا ندیدتش . امکان نداره .
رزالیند- ولی دیوار ها همه شبیه هاگوارتز بود.
-میشه بگی دقیقا کجای هاگوارتز بود؟
رزالیند- نمیدونم . تاحالا ندیده بودمش.
-اگه ندیدیش پس چجوری مطمئنی که توی هاگوارتزه؟
رزالیند- نمیدونم لوسی. نمیدونم. محض رضای مرلین یه لحظه ولم کن ببینم چه اتفاقی داره میفته.
وقتی چهره پریشون رزی رو دیدم دست از سوال کردن برداشتم. سرم رو به نشونه درک تکون دادم.
-باشه....باشه. من میرم . تو هم با ارامش فکراتو بکن.
هنوز از در خارج نشده بودم که با چیزی که به ذهنم رسید متوقف شدم.
-رزی؟
رزالیند-چیه؟
-یادته یه بار خواب دیدی که توی هاگوارتز یه کتابخونه دیگه هست. جایی که کسی تا حالا ندیده و ازش خبر نداره؟
رزالیند- اره .
-یادته گفتی یه نگهبان داره ولی صورتشو ندیدی.
رزالیند- اره چطور؟
-تو گفتی که حس میکنی ریگلوس توی هاگوارتزه و اون بخش از هاگوارتز رو تاحالا ندیده بودی میخوام بدونم ممکنه ریگلوس...
رزالیند بلافاصله توی حرفم پرید
رزالیند- همون نگهبان کتابخونه مخفی که هیچکس نمیدونه کجاس. وای لوسی خودشههه
از چیزی که کشف کرده بودم جا خوردم . حالا مشکل بزرگتر شده بود . باید ریگلوس بلک رو پیدا میکردم. نکته این بود که امکان نداره ریگلوس این همه سال اینجا مخفی بوده باشه . بعید بدونم از معجون پالیجوس استفاده کرده باشه . شاید هم کسی کمکش کرده . ذهنم به چیزی قد نمیداد .
-استراحت کن رزی . بعدا حرف میزنیم .
از اتاق رزالیند خارج شدم و به سمت اتاق خودم رفتم. وقتی خواستم وارد بشم دیدم اسلاگهورن از اتاق اسنیپ خارج شد.
-شب بخیر پرفسور
اسلاگهورن-اوه لوسی . چه خوب شد دیدمت.
-حال پرفسور اسنیپ چطوره؟ امروز یکم...
اسلاگهورن-مریض احوال. بله حالش خوب نبود ولی الان بهتر شده . زیاد مراقب خودش نیست. البته به روش نیار میدونی که اخلاقش چجوریه .
-اوه بله. راستی میخواستید چیزی بهم بگید؟
اسلاگهورن-بله بله. میخواستم ازت خواهشی بکنم.
-حتما پرفسور.
اسلاگهورن-تو به خیابون های لندن مسلط تر هستی . میشه فردا بعد از امتحان بچه ها باهام بیای به خونه قدیدمی ماتیلدا و الیزابت؟ باید یکم بیشتر بگردمش .
-حتما پرفسور .
اسلاگهورن-ممنون دخترم.
***
بعد از گذروندن کوچه های متوالی نفسم بند اومده بود. نگاهی به اسلاگهورن انداختم که اونم دست کمی از من نداشت .
-نمیشد از هاگوارتز تلپورت کنیم.
اسلاگهورن-هیچکس جز البوس نمیتونه از هاگوارتز تلپورت کنه دخترم.
-وای عالیه ! همی مسیر رو باید برگردیم.... . اونجاست. رسیدیم.
اسلاگهورن نگاهی به دور و برش کرد تا کسی متوجه ما نباشه.
اسلاگهورن- آلوهومورا!
در خانه باز شد و سریع وارد شدیم.
-دنبال چیز به خصوصی هستید پرفسور ؟ ما که قبلا اینجا رو گشتیم.
اسلاگهورن-بعد از اینکه نامه بلاتریکس رو پیدا کردیم دیگه نگشتیم . حس میکنم باید دقیق تر بگردیم .
-بعید بدونم چیز دیگه ای پیدا کنیم. دختره از پرفسور متنفره. اونو مقصر میدونه . با شما هم قطع ارتباط کرده . مشخصه نمیخواد کسی پیداش کنه .
اسلاگهورن- بله ولی خبر نداره چه چیز وحشتناکی در انتظارشه.
-چه چیزی؟
اسلاگهورن-هیچی...برو اتاق ها رو بگرد.
نگاه مشکوکم رو از اسلاگهورن دور کردم . اگه بیشتر سوال میکردم حتما مشکوک میشد. همون طور که قبلا چک کرده بودم، چیزی پیدا نکردم . جز چندتا عروسک و یه جعبه موزیکال. جعبه رو باز کردم . ملودی اشنای موزیک پخش شد. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه صدای پرفسور منو از افکارم بیرون کشید.
۲۲۹
۱۵ آبان ۱۴۰۳
comments (۳)
no_comment