فیک کوک (عشقی که از اول دیوانگی بود)p1
داشتم اتاقم رو تمیز میکردم یهو چشمم خورد به یه عکس قدیمی از جونگ کوک🙂عشقی که بخاطر روابط پدرم حق نداشتم داشته باشمش🙂💔... فلش بک#:داشتم گریه میکردم یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😭😢...پدرم همه عکسامو از جونگ کوک پاره کرده بود همه ویدیو هام رو ازش حذف کرده بود و گوشیم رو شکسته بود💔 هنوز حرفامون تو گوشمه:پدر:تو حق نداری به کسی جز سهون فکر کنی تو باید با سهون ازدواج کنی... . من:عاخه چرا من جونگ کوک رو دوست دارم چرا حق ندارم بهش فکر کنم چرا باید بخاطر شما با سهون ازدواج کنم چرااااا😭😭😭. پدر:چون سهون پسرِ دوست منه و میدونی خیلی پولدار و قویه من برای روابط کاریم نیاز دارم که یه رابطه خانوادگی این بین ایجاد کنم و این به نفع خودتم هست فهمیدی... یه بار دیگه به جونگ کوک یا اصلا هرکی به غیر از سهون فکر کنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. کارم فقط گریه بود😭تمام این صداها هر دو ثانیه یه بار تو مغزم پلی میشد 😭😭انقدر گریه کردم و زجه زدم که دیگه جونم بالا اومد😭پایان فلش بک# ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): دوباره خاطراتم تداعی شد برام😢... جونگ کوک عضوی از بی تی اس بود و من عاشقش بودم اما یکی دوسالی هست که حتی یه عکسم ازش ندیدم نه فقط از اون بلکه از همه اعضا🙂💔هیچوقت نتونستم فراموشش کنم... حالا میفهمم که هیچ عشقی تو دنیا شبیه عشق اول نیست🙂💔عشقی که شاید میتونستم بهش برسم اگرم نمیرسیدم حداقل خاطراتش رو داشتم اما بخاطر اون سهون با اون باباش حتی نمیتونم بهش فکر کنم😭💔یه نگاه به ساعت کردم دیدم داره دیرم میشه امروز شیفت داشتم(پرستاره بیمارستانه) سریع اتاق رو جمع و جور کردم و عکس کوکی رو قایم کردم زیر تشک تختم و تخت رو مرتب کردم لباسامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون و رفتم سمت بیمارستان🚗🚗... رسیدم به بیمارستان ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و...
وارد بیمارستان شدم🚶... رفتم به بیمارای قبلی یه سری زدم و کاراشون رو انجام دادم اومدم برم یه لیوان آب بخورم که دکتر چان اومد سمتم و گفت:سلام*ا/ت*یه بیمار بخش وی آی پی داریم تو بهترین پرستاری ازت میخوام خوب ازش مراقبت کنی. من:چشم فقط کی هستن ایشون؟😕. دکتر چان:یه فرد مشهور😉البته بیهوشه فعلا به قلبش فشار اومده حالت یه شوک باید تحت مراقبت باشه مال همینه دارم میسپرمش به تو🙂الانم برو یه سری بهش بزن سُرُمش رو هم وصل کن🙂. من:بله چشم. و بعد راه افتادم سمت بخش وی آی پی🚶... . ادامه داستان از زبان تهیونگ:داشتیم برای آلبوم جدید چندتا عکس میگرفتیم کوک امروز زیاد سرحال نبود😟اما با این وجود خودشو به عکسبرداری رسوند... خیلی نگرانش بودم...مدتی بعد:خداروشکر آخرین عکسارو هم گرفتیم و میتونستیم برگردیم خوابگاه🙂کم کم داشتیم وسایل مون رو جمع میکردیم که یهو کوکی افتاد زمین😨همه حلقه زدیم دورش😱
شرط پارت بعد۳۰ تا لایک
وارد بیمارستان شدم🚶... رفتم به بیمارای قبلی یه سری زدم و کاراشون رو انجام دادم اومدم برم یه لیوان آب بخورم که دکتر چان اومد سمتم و گفت:سلام*ا/ت*یه بیمار بخش وی آی پی داریم تو بهترین پرستاری ازت میخوام خوب ازش مراقبت کنی. من:چشم فقط کی هستن ایشون؟😕. دکتر چان:یه فرد مشهور😉البته بیهوشه فعلا به قلبش فشار اومده حالت یه شوک باید تحت مراقبت باشه مال همینه دارم میسپرمش به تو🙂الانم برو یه سری بهش بزن سُرُمش رو هم وصل کن🙂. من:بله چشم. و بعد راه افتادم سمت بخش وی آی پی🚶... . ادامه داستان از زبان تهیونگ:داشتیم برای آلبوم جدید چندتا عکس میگرفتیم کوک امروز زیاد سرحال نبود😟اما با این وجود خودشو به عکسبرداری رسوند... خیلی نگرانش بودم...مدتی بعد:خداروشکر آخرین عکسارو هم گرفتیم و میتونستیم برگردیم خوابگاه🙂کم کم داشتیم وسایل مون رو جمع میکردیم که یهو کوکی افتاد زمین😨همه حلقه زدیم دورش😱
شرط پارت بعد۳۰ تا لایک
۳۵.۳k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.