Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
نشستیم ک یکم با ستاره بازی کردم و خوابید
دریا:خوب کمند خانوم تعریف کن
کمند:بهرام بهتون چیزی گفته؟
دریا:به من ک نه به کامیار چیزی گفته
از سرطانش بهم گفت
کمند:اینم از این دوباره باید درد بکشم
دریا:اخه فداتشم ایشالله خوب میشی
کمند:مرسی
کمند:حالا نوبت توعه بگی چیشده
دریا:خب داستان من مال دوهفته پیش دوهفته پیش زیرشکمم خیلی درد میکرد دور نافم یک وقت دکتر گرفتم ک کلا همون ۱ هفته تو نوبت بودم اخه دکتر خارج بود این دکتر متخصص همه چی سنشم بالایی بعد رفتم گفت یک ازمایش باید بدی دادم، اینا جواب رو دادم گفت ک بچتون مرده من همنجور مات مبهوت مونده بودم،بچه چی گفتم مگه من حامله بودم،گفت اره دوماه بچتون مرده گفت برای اینک بفهمید برین شوهرتون بیارید دیگ به کامیار گفتم رفتیم دکتره
کمند:خب بگو
دریا:گفت شما نمتونن بچه نگهدارید یک جوری بدنتون ک نمتونه یک بچه رو اونم برای ۹ ماه تو شکم نگهداره بعد گفتش ک شاید بخاطر نسبت خانوادگی ک دارید یا اینک مشکل از خودمه
کمند:حالا دکتر دیگ رفتی؟
دریا:برای هفته دیگ یک وقت گرفتم دکتر خوبی
کمند:باز خودتو ناراحتی نکنی جوش بزنی این همه درد کشیدی سر کامیار باز سر بچه پیر بشی
نهار خوردم ک دیگ امدم خونه تو راه بودم ک چراغ قرمز شد وایستادم سرمو برگردونم دیدم حنانه عقب یک ماشین نشسته و داره بهم لبخند میزنه رومو اونور کردم و بسم الله رحمان رحیم میگفتم اخه میترسیدم اگه اون موقع ک رفته بودم جای با امیر بودم،رسیدم خونه ک دیدم کامیار امده و صدای هاییی خنده میاد رفتم داخل ک با دیدن امیر لبخندی زدم
دریا:سلام بی معرفت
امیر:سلام(کمی مکث)من بی معرفتم یا تو
دریا:من بهت همیشه زنگ میزنم
لباس هامو عوض کردم و چای ریختم و نشستم
دریا:کو خانوم خوشگلت
امیر:داستاش درازه
دریا:من عاشق داستانم
بعدش شروع میکنن به خندیدن
امیر:من گفتم الان بیام رو سرکلتون کله بچه ای
دریا:چطور؟
امیر:اینقدر ک شما دوتا عاشقین گفتم الان ۱۰ تارو دارید
دریا:وا مگه دستگاه جوجه کشی
شروع کردیم به خندیدن ک به کامیار نگاه کردم ک با نگاه سنگینش گفت دهنمو ببندم
دریا:شام درست کنم؟
امیر:نه من میرم خونمون
دریا:بشین بابا یک چیزی دورهم درست میکنیم بعد میام باید بشینی برام تعریف کنی
رفتم تخمه میوه اوردم و امیر کامیار همنجور حرف میزدن....
نشستیم ک یکم با ستاره بازی کردم و خوابید
دریا:خوب کمند خانوم تعریف کن
کمند:بهرام بهتون چیزی گفته؟
دریا:به من ک نه به کامیار چیزی گفته
از سرطانش بهم گفت
کمند:اینم از این دوباره باید درد بکشم
دریا:اخه فداتشم ایشالله خوب میشی
کمند:مرسی
کمند:حالا نوبت توعه بگی چیشده
دریا:خب داستان من مال دوهفته پیش دوهفته پیش زیرشکمم خیلی درد میکرد دور نافم یک وقت دکتر گرفتم ک کلا همون ۱ هفته تو نوبت بودم اخه دکتر خارج بود این دکتر متخصص همه چی سنشم بالایی بعد رفتم گفت یک ازمایش باید بدی دادم، اینا جواب رو دادم گفت ک بچتون مرده من همنجور مات مبهوت مونده بودم،بچه چی گفتم مگه من حامله بودم،گفت اره دوماه بچتون مرده گفت برای اینک بفهمید برین شوهرتون بیارید دیگ به کامیار گفتم رفتیم دکتره
کمند:خب بگو
دریا:گفت شما نمتونن بچه نگهدارید یک جوری بدنتون ک نمتونه یک بچه رو اونم برای ۹ ماه تو شکم نگهداره بعد گفتش ک شاید بخاطر نسبت خانوادگی ک دارید یا اینک مشکل از خودمه
کمند:حالا دکتر دیگ رفتی؟
دریا:برای هفته دیگ یک وقت گرفتم دکتر خوبی
کمند:باز خودتو ناراحتی نکنی جوش بزنی این همه درد کشیدی سر کامیار باز سر بچه پیر بشی
نهار خوردم ک دیگ امدم خونه تو راه بودم ک چراغ قرمز شد وایستادم سرمو برگردونم دیدم حنانه عقب یک ماشین نشسته و داره بهم لبخند میزنه رومو اونور کردم و بسم الله رحمان رحیم میگفتم اخه میترسیدم اگه اون موقع ک رفته بودم جای با امیر بودم،رسیدم خونه ک دیدم کامیار امده و صدای هاییی خنده میاد رفتم داخل ک با دیدن امیر لبخندی زدم
دریا:سلام بی معرفت
امیر:سلام(کمی مکث)من بی معرفتم یا تو
دریا:من بهت همیشه زنگ میزنم
لباس هامو عوض کردم و چای ریختم و نشستم
دریا:کو خانوم خوشگلت
امیر:داستاش درازه
دریا:من عاشق داستانم
بعدش شروع میکنن به خندیدن
امیر:من گفتم الان بیام رو سرکلتون کله بچه ای
دریا:چطور؟
امیر:اینقدر ک شما دوتا عاشقین گفتم الان ۱۰ تارو دارید
دریا:وا مگه دستگاه جوجه کشی
شروع کردیم به خندیدن ک به کامیار نگاه کردم ک با نگاه سنگینش گفت دهنمو ببندم
دریا:شام درست کنم؟
امیر:نه من میرم خونمون
دریا:بشین بابا یک چیزی دورهم درست میکنیم بعد میام باید بشینی برام تعریف کنی
رفتم تخمه میوه اوردم و امیر کامیار همنجور حرف میزدن....
۷.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.