آخرین دیدار
آخرین دیدار
پارت دوم
با همکاری: https://wisgoon.com/so91goli
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
آخرین چیزی که یادمه اینه که رومو کردم اونور و دیدم یه ماشین با سرعت داره میاد به سمتم که یه نفر دستمو کشید و دیگه یادم نبود وقتی بهوش اومدم رو یه تخت بودم که حتی نمیشناسم بلند شدم که برم و از کسی که منو نجات داد تشکر کنم در و باز کردم روبروی در اتاق پله های قشنگی بود آروم آروم رفتم پایین یه زنو دیدم که وایساده بود گفتم خانم کی منو نجات داد؟شما؟``واقعا ممنونم``
خانمه :نه من نجاتت ندادم رئیس نجاتتون دادن خانم
خانم؟من ؟فک کنم اشتباه متوجه شدید کیفمو برداشتم که برم که خانمه گفت : خانم نباید برید
دیرم شده ولم کن داشتم سعی میکردم که دستمو بکشم که یه مرد اومد و گفت: کجا میخوای بری
به تو ربطی نداره
گفت: بیا بشین باید یه چیزی بهت بگم
چه چیزی مثلا باید به یه غریبه بگی...........
داشتم نگاهش میکردم که گفت:تو غریبه نیستی خانوادت سپردنت دست من و قرار بود چند روز دیگه بیایم خواستگاری و. یه ازدواج اجباری بود اما
همینطور که داشت واسه خودش قهوه میریخت ادامه داد
امروز ماشین خانوادت با یه کامیون بزرگ تصادف کرد اما بازم ازدواج اجباری لغو نشده حتی با وجود مرگ خانوادت
چی؟تصادف؟
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین پسره اومد سمتم......
ایزول : منظورت چیه؟ (با لکنت)
مرد : متاسفم ....
ایزول : شو...شوخی می کنی دیگه اره؟
مرد : به قیافم میخوره شوخی کنم؟
کنترلم از دستم رفت و تا تونستم گریه کردم....یه تله بود ؟ شوخی بود ؟ چرا ؟ چرا این همه بدبختی تو یه هفته ؟ .....
تو یه لحظه همه جا سیاه شد و تاریکی مطلق....
پارت دوم
با همکاری: https://wisgoon.com/so91goli
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
آخرین چیزی که یادمه اینه که رومو کردم اونور و دیدم یه ماشین با سرعت داره میاد به سمتم که یه نفر دستمو کشید و دیگه یادم نبود وقتی بهوش اومدم رو یه تخت بودم که حتی نمیشناسم بلند شدم که برم و از کسی که منو نجات داد تشکر کنم در و باز کردم روبروی در اتاق پله های قشنگی بود آروم آروم رفتم پایین یه زنو دیدم که وایساده بود گفتم خانم کی منو نجات داد؟شما؟``واقعا ممنونم``
خانمه :نه من نجاتت ندادم رئیس نجاتتون دادن خانم
خانم؟من ؟فک کنم اشتباه متوجه شدید کیفمو برداشتم که برم که خانمه گفت : خانم نباید برید
دیرم شده ولم کن داشتم سعی میکردم که دستمو بکشم که یه مرد اومد و گفت: کجا میخوای بری
به تو ربطی نداره
گفت: بیا بشین باید یه چیزی بهت بگم
چه چیزی مثلا باید به یه غریبه بگی...........
داشتم نگاهش میکردم که گفت:تو غریبه نیستی خانوادت سپردنت دست من و قرار بود چند روز دیگه بیایم خواستگاری و. یه ازدواج اجباری بود اما
همینطور که داشت واسه خودش قهوه میریخت ادامه داد
امروز ماشین خانوادت با یه کامیون بزرگ تصادف کرد اما بازم ازدواج اجباری لغو نشده حتی با وجود مرگ خانوادت
چی؟تصادف؟
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین پسره اومد سمتم......
ایزول : منظورت چیه؟ (با لکنت)
مرد : متاسفم ....
ایزول : شو...شوخی می کنی دیگه اره؟
مرد : به قیافم میخوره شوخی کنم؟
کنترلم از دستم رفت و تا تونستم گریه کردم....یه تله بود ؟ شوخی بود ؟ چرا ؟ چرا این همه بدبختی تو یه هفته ؟ .....
تو یه لحظه همه جا سیاه شد و تاریکی مطلق....
۳.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.