پارت چهاردهم شکار مرگ 🔪 🖤
ویو کوک :
سوار ماشین شدم رفتم همون جایی که توی نامه بود کنار جاده بود بیرون شهر سریع پارک کردم پیاده شدم میگشتم دنبال ا/ت
کوک: بیبیییییی بیبیییییی
وقتی دیدم خونی به یه تابلو تکیه داده خون تو رگم یخ زد دوییدم سمتش صورتش آوردم بالا
کوک : بیبی بیبی چشمات باز کن چشمات باز کن
چشماش نیمه باز شدن اون چشمای بی روحش اتیشم میزد
ا/ت : کوکی خیلی دیر کردی
کوک : از اینجا میبرمت باشه چشمات باز نگردار تو نباید ددیت ول کنی بری
براید استایل بغلش کردم داشتم میرفتم سمت ماشین که صدای شلیک بود بدنم داغ شد نگا کردم
خون از روی پیراهنم نمایان شد
سرفه کردم که خون از دهنم زد بیرون
ا/ت : کوککک
صدای شلیک دوم اومد که به سفارش شدید خون از دهنم زد بیرون افتادم زمین ا/ت خودش کشید سمتم دستم گرفت
ا/ت : کوک از اینجا بریم پاشو پاشو با گریه
ذهن کوک : چ چرا نمیتونم شاد باشم چه اشتباهی کردمممم چرا نمیتونم یه زندگی عادی داشته باشم چرا نمیتونم کنار ا/ت یه زندگی آروم داشته باشم چراااا
چشمای کوک فقط به یه جا خیره شده بود صدای جیغای ا/ت نمیشنید
ا/ت صدای قدمای کسی شنید که باعث همه اینا بود با تمام جونی که داشت روی کوک خوابید. صدای تیر همه جارو پر کرد
یه هفته بعد اخبار :
جسد یک ا/ت دختر ۲۲ ساله با همسرش جانگ کوک بیرون شهر کنار جاده پیدا شده شواهد نشان میدهد که این دو نفر به قتل رسیدند و ا/ت سعی داشتن که جون همسرشون نجات بدن به همین دلیل روی جسد جانگ کوک دراز میکشن
این دو نفر در تاریخ...... در ساعت ....... فوت شدن
کوک: این آخرش نیست
شرمنده واسه اینکه دیر گذاشتم 🖤🖤
سوار ماشین شدم رفتم همون جایی که توی نامه بود کنار جاده بود بیرون شهر سریع پارک کردم پیاده شدم میگشتم دنبال ا/ت
کوک: بیبیییییی بیبیییییی
وقتی دیدم خونی به یه تابلو تکیه داده خون تو رگم یخ زد دوییدم سمتش صورتش آوردم بالا
کوک : بیبی بیبی چشمات باز کن چشمات باز کن
چشماش نیمه باز شدن اون چشمای بی روحش اتیشم میزد
ا/ت : کوکی خیلی دیر کردی
کوک : از اینجا میبرمت باشه چشمات باز نگردار تو نباید ددیت ول کنی بری
براید استایل بغلش کردم داشتم میرفتم سمت ماشین که صدای شلیک بود بدنم داغ شد نگا کردم
خون از روی پیراهنم نمایان شد
سرفه کردم که خون از دهنم زد بیرون
ا/ت : کوککک
صدای شلیک دوم اومد که به سفارش شدید خون از دهنم زد بیرون افتادم زمین ا/ت خودش کشید سمتم دستم گرفت
ا/ت : کوک از اینجا بریم پاشو پاشو با گریه
ذهن کوک : چ چرا نمیتونم شاد باشم چه اشتباهی کردمممم چرا نمیتونم یه زندگی عادی داشته باشم چرا نمیتونم کنار ا/ت یه زندگی آروم داشته باشم چراااا
چشمای کوک فقط به یه جا خیره شده بود صدای جیغای ا/ت نمیشنید
ا/ت صدای قدمای کسی شنید که باعث همه اینا بود با تمام جونی که داشت روی کوک خوابید. صدای تیر همه جارو پر کرد
یه هفته بعد اخبار :
جسد یک ا/ت دختر ۲۲ ساله با همسرش جانگ کوک بیرون شهر کنار جاده پیدا شده شواهد نشان میدهد که این دو نفر به قتل رسیدند و ا/ت سعی داشتن که جون همسرشون نجات بدن به همین دلیل روی جسد جانگ کوک دراز میکشن
این دو نفر در تاریخ...... در ساعت ....... فوت شدن
کوک: این آخرش نیست
شرمنده واسه اینکه دیر گذاشتم 🖤🖤
۱۶.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.