p1
مدادم را لای انگشتانم تاب دادم . چرا این کلاس مسخره تموم نمیشه ؟
با کلافگی دستم را توی موهام فرو بردم . سرم را روی میز گذاشتم . به بچه های کلاس نگاه کردم ، که متوجه او شدم .
مثل همیشه ماسک زده بود و موهای کوتاه چتریش توی صورتش ریخته بود . لبخندی زدم . داشت توی دفترش طراحی میکرد. اون با اینکه نمیتونست صحبت کنه ، باز هم به مدرسه میومد و با بچه ها ارتباط برقرار میکرد ، و این برایم عجیب بود . اکثر آدم ها از مدرسه فراری اند و به هر بهانه ای نمیخواهند به مدرسه بی آیند ، از جمله خود من ! اما اون با زبان اشاره و نوشتن به زندگی عادیش ادامه میداد .
او شگفت انگیز بود !.
خیلی ساکت و آروم بود . تا حالا باهاش حرف نزده بودم ، فقط از دور دیده بودمش ؛ اما امروز میخواستم باهاش ارتباط برقرار کنم ، حالا به هر روشی که شده .
متوجه نمیشوم که کی کلاس تموم شده اما با بلند شدن بچه ها من هم از سر جایم بلند میشوم . کتابم را توی کیفم میگذارم و یک وری روی دوشم میاندازم .
کلاس تقریباً خالی شده بود . او هم رفته بود .
احتمالاً رفته بود همان جای همیشگیش . از کلاس خارج میشوم و به سمت پله ها میروم .
وقتی به پشت بام میرسم ، به نفس نفس افتاده ام .
دست هایم را روی دو زانو ام میگذارم و نفس عمیقی میکشم . چرا آنقدر پله داشت ؟ احساس کوهنوردی را داشتم که قله ای را فتح کرده !
درست حدس زده بودم . روی لبه ی پشت بام نشسته بود و داشت طراحی میکرد . با قدم های آرام و تقریبا بی صدا به سمتش میروم و کنارش روی لبه ی پشت بام مینشینم .
از اینجا بیشتر شهر پیدا بود !.
نگاهش میکنم ، هنوز مشغول طراحی بود و متوجه حضور من نشده بود . اون ... اون ماسک نزده بود ؟ چقدر زیبا بود ! اولین بار بود که بدون ماسک میبینمش ، همیشه فقط چشمهایش را دیده بودم . چشمهای قهوه ای اش را !
در دنیایی که همه در حال پرستش چشمهای آبی و سبز هستند ، زیبای من چشمانی قهوه ای داشت !.
خب خوشگلای من ! بنده آمدم با یک فیک جدید 🤗 البته این فیک کوتاه هستش ، حدودا بین ۱۰ تا ۱۵ پارت بشه .
امیدوارم دوست داشته باشید و از این یکی هم حمایت کنید 🥺🙃💜
دوستون دارم یه عالمه ، هرچی بگم بازم کمه !
حالا شما ادمین رو دوست دارید ؟ ادمین به این پرکاری 🤭😁 چون توی زمان مدرسه ها احتمالا خیلی کمتر بتونم فیک بزارم ، الان براتون کلی میزارم 🤗
تو زمان مدارس ، بیشتر تک پارتی یا چند پارتی خواهیم داشت .
🫠🫠🫠🫠
با کلافگی دستم را توی موهام فرو بردم . سرم را روی میز گذاشتم . به بچه های کلاس نگاه کردم ، که متوجه او شدم .
مثل همیشه ماسک زده بود و موهای کوتاه چتریش توی صورتش ریخته بود . لبخندی زدم . داشت توی دفترش طراحی میکرد. اون با اینکه نمیتونست صحبت کنه ، باز هم به مدرسه میومد و با بچه ها ارتباط برقرار میکرد ، و این برایم عجیب بود . اکثر آدم ها از مدرسه فراری اند و به هر بهانه ای نمیخواهند به مدرسه بی آیند ، از جمله خود من ! اما اون با زبان اشاره و نوشتن به زندگی عادیش ادامه میداد .
او شگفت انگیز بود !.
خیلی ساکت و آروم بود . تا حالا باهاش حرف نزده بودم ، فقط از دور دیده بودمش ؛ اما امروز میخواستم باهاش ارتباط برقرار کنم ، حالا به هر روشی که شده .
متوجه نمیشوم که کی کلاس تموم شده اما با بلند شدن بچه ها من هم از سر جایم بلند میشوم . کتابم را توی کیفم میگذارم و یک وری روی دوشم میاندازم .
کلاس تقریباً خالی شده بود . او هم رفته بود .
احتمالاً رفته بود همان جای همیشگیش . از کلاس خارج میشوم و به سمت پله ها میروم .
وقتی به پشت بام میرسم ، به نفس نفس افتاده ام .
دست هایم را روی دو زانو ام میگذارم و نفس عمیقی میکشم . چرا آنقدر پله داشت ؟ احساس کوهنوردی را داشتم که قله ای را فتح کرده !
درست حدس زده بودم . روی لبه ی پشت بام نشسته بود و داشت طراحی میکرد . با قدم های آرام و تقریبا بی صدا به سمتش میروم و کنارش روی لبه ی پشت بام مینشینم .
از اینجا بیشتر شهر پیدا بود !.
نگاهش میکنم ، هنوز مشغول طراحی بود و متوجه حضور من نشده بود . اون ... اون ماسک نزده بود ؟ چقدر زیبا بود ! اولین بار بود که بدون ماسک میبینمش ، همیشه فقط چشمهایش را دیده بودم . چشمهای قهوه ای اش را !
در دنیایی که همه در حال پرستش چشمهای آبی و سبز هستند ، زیبای من چشمانی قهوه ای داشت !.
خب خوشگلای من ! بنده آمدم با یک فیک جدید 🤗 البته این فیک کوتاه هستش ، حدودا بین ۱۰ تا ۱۵ پارت بشه .
امیدوارم دوست داشته باشید و از این یکی هم حمایت کنید 🥺🙃💜
دوستون دارم یه عالمه ، هرچی بگم بازم کمه !
حالا شما ادمین رو دوست دارید ؟ ادمین به این پرکاری 🤭😁 چون توی زمان مدرسه ها احتمالا خیلی کمتر بتونم فیک بزارم ، الان براتون کلی میزارم 🤗
تو زمان مدارس ، بیشتر تک پارتی یا چند پارتی خواهیم داشت .
🫠🫠🫠🫠
۳.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.