عشق دردناک پا ت76
جونگکوک: آقای دکتر حال همسر و بچه ام چطوره
دکتر لبخندی زد و بعد با حرفی که زد انگار دوباره متولد شدم و از خوشحالی میخواستم بپرم دکتر بو.س کنم
دکتر : هر دوتاشون حالشون خوبه . همسرتون توی اتاق بخشه خوابه . بچه هم با این که زود به دنیا اومده حالش خوبه ولی توی دستگاه گذاشتیمش
جونگکوک:میتونم همسرمو ببینم؟
دکتر : البته
سریع از کنارش رد شدم و به سمت اتاق خصوصی رفتم و در رو باز کردم
با دیدنش که خواب بود نفسی از سر آسودگی کشیدم
فقط خدا میدونه چی کشیدم .
کنارش نشستم که پلکاش لرزید و بیدار شد
جونگکوک :ا.ت عزیزم
ا.ت : جونگکوک.... دخترم
جونگکوک:حالش خوبه
لبخند زد خم شدم لبشو کوتاه بوسیدم
جونگکوک : تموم شد ... ما یه دختر کوچولو قوی مثل مامانش داریم
ا.ت : خیلی خوشحالم ....اما جونگکوک...من و تهیونگ....
حرفش رو قطع کردم و عصبی گفتم
جونگکوک:اسم اون رو نیار ا.ت
دستم رو گرفت و تو چشمام خیره شد و با لحن مظلومی که نمیتونستم رد کنم گفت
ا.ت: خواهش میکنم جونگکوک تو باید به حرفم گوش کنی تو دچار سوءتفاهم شدی
سری تکان دادم و سرش رو بو*سیدم
جونگکوک:شاید بعداً بهت گوش دادم
عصبی گفت
ا.ت: جونگکوک
با اینکه دلم نمیخواست گوش بدم اما گفتم
جونگکوک:باشه گوش میدم
لبخندی زد و اروم گفت
ا.ت: جونگکوک وقتی تو رفتی من تهیونگ رو از دور دیدم و .........
...ا.ت
متعجب نگاهم میکرد
جونگکوک:اوه خب من فکر کردم تو دوباره میخواس......
حرفش رو قطع کردم
ا.ت:نه جونگکوک نه تهیونگ همچین ادمی نیست اون فقط شوهر خواهرم بود وگرنه ما هیچ را*بطه دیگه ای باهم نداشتیم
جونگکوک:اوه...خب...دیگه مهم نیست ما الان خانواده کوچیک خودمون رو داریم
با اخم نگاهش کردم
ا.ت: جونگکوک تو باید ازش معذرت خواهی کنی
انگار قکر کرد تشتباه شنیده داد زد
جونگکوک:چیییی؟!
ا.ت:همین که شنیدی وگرنه من و دخترم رو نمیبینی
عصبی گفت
جونگکوک ؛نمیتونی تو زنمی و مادر بچم بدون من نمیتونی جایی بری
پوزخندی زدم حالا که بحس باز شده بود بهترین وقت بود برای حرف زدن
ا.ت:ببخشید کدوم زن من که نسبتی بجز اینکه پدر بچم هستی نمیبینم پس هنوزم ازادم
عصبی ترگفت
جونگکوک:...
دکتر لبخندی زد و بعد با حرفی که زد انگار دوباره متولد شدم و از خوشحالی میخواستم بپرم دکتر بو.س کنم
دکتر : هر دوتاشون حالشون خوبه . همسرتون توی اتاق بخشه خوابه . بچه هم با این که زود به دنیا اومده حالش خوبه ولی توی دستگاه گذاشتیمش
جونگکوک:میتونم همسرمو ببینم؟
دکتر : البته
سریع از کنارش رد شدم و به سمت اتاق خصوصی رفتم و در رو باز کردم
با دیدنش که خواب بود نفسی از سر آسودگی کشیدم
فقط خدا میدونه چی کشیدم .
کنارش نشستم که پلکاش لرزید و بیدار شد
جونگکوک :ا.ت عزیزم
ا.ت : جونگکوک.... دخترم
جونگکوک:حالش خوبه
لبخند زد خم شدم لبشو کوتاه بوسیدم
جونگکوک : تموم شد ... ما یه دختر کوچولو قوی مثل مامانش داریم
ا.ت : خیلی خوشحالم ....اما جونگکوک...من و تهیونگ....
حرفش رو قطع کردم و عصبی گفتم
جونگکوک:اسم اون رو نیار ا.ت
دستم رو گرفت و تو چشمام خیره شد و با لحن مظلومی که نمیتونستم رد کنم گفت
ا.ت: خواهش میکنم جونگکوک تو باید به حرفم گوش کنی تو دچار سوءتفاهم شدی
سری تکان دادم و سرش رو بو*سیدم
جونگکوک:شاید بعداً بهت گوش دادم
عصبی گفت
ا.ت: جونگکوک
با اینکه دلم نمیخواست گوش بدم اما گفتم
جونگکوک:باشه گوش میدم
لبخندی زد و اروم گفت
ا.ت: جونگکوک وقتی تو رفتی من تهیونگ رو از دور دیدم و .........
...ا.ت
متعجب نگاهم میکرد
جونگکوک:اوه خب من فکر کردم تو دوباره میخواس......
حرفش رو قطع کردم
ا.ت:نه جونگکوک نه تهیونگ همچین ادمی نیست اون فقط شوهر خواهرم بود وگرنه ما هیچ را*بطه دیگه ای باهم نداشتیم
جونگکوک:اوه...خب...دیگه مهم نیست ما الان خانواده کوچیک خودمون رو داریم
با اخم نگاهش کردم
ا.ت: جونگکوک تو باید ازش معذرت خواهی کنی
انگار قکر کرد تشتباه شنیده داد زد
جونگکوک:چیییی؟!
ا.ت:همین که شنیدی وگرنه من و دخترم رو نمیبینی
عصبی گفت
جونگکوک ؛نمیتونی تو زنمی و مادر بچم بدون من نمیتونی جایی بری
پوزخندی زدم حالا که بحس باز شده بود بهترین وقت بود برای حرف زدن
ا.ت:ببخشید کدوم زن من که نسبتی بجز اینکه پدر بچم هستی نمیبینم پس هنوزم ازادم
عصبی ترگفت
جونگکوک:...
۲۴.۴k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.