گس لایتر/ادامه پارت ۱۵۹
اسلایدها: جونگکوک، بایول
******
عصر روز بعد....
جونگکوک از شرکت برگشت...براش مضحک بود که بورام احساس باهوش بودن میکرد...
یا فکر میکرد میتونه جونگکوک رو بترسونه...
احتمالا بورام میخواست با برگزار کردن این مهمونی نوعی اهرم فشار برای جونگکوک بسازه که مجبورش به برگشتن به رابطه کنه...
میخواست جلوی بایول اونو تحت فشار بزاره...
اما نمیدونست جونگکوک از قبل پیش بینی چنین روزایی رو کرده!!!... چیزی که بورام فکرشم نمیکرد!!....
********************
وقتی به خونه برگشت شیک ترین و گرونترین کت و شلوارشو پوشید...
بایول هم آماده بود...
جونگکوک بهش نگاه کرد... سر تا پا براندازش کرد...
بین ابروهاش اخم کمرنگی نقش بست...
بایول با دیدن صورت جونگکوک پرسید: چیه؟ خوب نشدم؟...
جونگکوک دستاشو توی هم انداخت...
سرشو به نشونه تاسف تکون داد...
جونگکوک: چرا همیشه انقد ساده لباس میپوشی و آرایش میکنی؟... استایلت... خیلی سادس!!...
بایول نگاهی به خودش انداخت... دچار تردید و نداشتن اعتماد بنفس شد...
بایول: خ... خب... چی خوبه؟ تو بگو!...
جونگکوک با کلافگی سمت کمدش رفت... درش رو باز کرد و دونه دونه لباساشو کنار زد...
بایول از دور به دست جونگکوک نگاه میکرد که چجوری تند و تند لباسا رو کنار میزنه... و مشخص بود که هیچکدومشون رو نمی پسنده...
از این موضوع ناراحت شد...
احساس کرد که واقعا سر و وضع خیلی ساده ای داره... و جونگکوک درست میگه...
بلاخره جونگکوک از بین لباساش یه دونه انتخاب کرد... از روی آویز بیرون آوردش...
سمت بایول گرفت و گفت: آرایشتم بهتر کن...
جونگکوک در واقع میخواست بورام رو آزار بده... تا بورام رو سر جاش بزاره...
از بایول استفاده میکرد تا زندگیشونو خیلی محشر جلوه بده...
*******************
بورام توی خونش منتظر مهموناش بود... دونه به دونه میومدن...
ولی مهمونای اصلی اون بایول و جونگکوک بودن... اون فقط منتظر اون دو نفر بود... بقیه براش اهمیت نداشتن....
*************************
جونگکوک و بایول توی راه بودن...
جونگکوک از بایول پرسید: خب...
بگو آدرس خونش کجاست؟
بایول: صبر کن لوکیشنی که فرستاده رو نگاه کنم...
بایول گوشیشو باز کرد... و آدرس رو نگاه کرد...
اسم خیابون رو نگاه کرد... و به جونگکوک گفت....
بعدش بلافاصله گفت:
چطور میتونه توی همچین محله ی گرونی زندگی کنه؟ پول حقوقش برای اجاره ی خونه تو چنین جایی کافی نیست!!
جونگکوک : نمیدونم... من از کجا بدونم چطوری میتونه!....
******
عصر روز بعد....
جونگکوک از شرکت برگشت...براش مضحک بود که بورام احساس باهوش بودن میکرد...
یا فکر میکرد میتونه جونگکوک رو بترسونه...
احتمالا بورام میخواست با برگزار کردن این مهمونی نوعی اهرم فشار برای جونگکوک بسازه که مجبورش به برگشتن به رابطه کنه...
میخواست جلوی بایول اونو تحت فشار بزاره...
اما نمیدونست جونگکوک از قبل پیش بینی چنین روزایی رو کرده!!!... چیزی که بورام فکرشم نمیکرد!!....
********************
وقتی به خونه برگشت شیک ترین و گرونترین کت و شلوارشو پوشید...
بایول هم آماده بود...
جونگکوک بهش نگاه کرد... سر تا پا براندازش کرد...
بین ابروهاش اخم کمرنگی نقش بست...
بایول با دیدن صورت جونگکوک پرسید: چیه؟ خوب نشدم؟...
جونگکوک دستاشو توی هم انداخت...
سرشو به نشونه تاسف تکون داد...
جونگکوک: چرا همیشه انقد ساده لباس میپوشی و آرایش میکنی؟... استایلت... خیلی سادس!!...
بایول نگاهی به خودش انداخت... دچار تردید و نداشتن اعتماد بنفس شد...
بایول: خ... خب... چی خوبه؟ تو بگو!...
جونگکوک با کلافگی سمت کمدش رفت... درش رو باز کرد و دونه دونه لباساشو کنار زد...
بایول از دور به دست جونگکوک نگاه میکرد که چجوری تند و تند لباسا رو کنار میزنه... و مشخص بود که هیچکدومشون رو نمی پسنده...
از این موضوع ناراحت شد...
احساس کرد که واقعا سر و وضع خیلی ساده ای داره... و جونگکوک درست میگه...
بلاخره جونگکوک از بین لباساش یه دونه انتخاب کرد... از روی آویز بیرون آوردش...
سمت بایول گرفت و گفت: آرایشتم بهتر کن...
جونگکوک در واقع میخواست بورام رو آزار بده... تا بورام رو سر جاش بزاره...
از بایول استفاده میکرد تا زندگیشونو خیلی محشر جلوه بده...
*******************
بورام توی خونش منتظر مهموناش بود... دونه به دونه میومدن...
ولی مهمونای اصلی اون بایول و جونگکوک بودن... اون فقط منتظر اون دو نفر بود... بقیه براش اهمیت نداشتن....
*************************
جونگکوک و بایول توی راه بودن...
جونگکوک از بایول پرسید: خب...
بگو آدرس خونش کجاست؟
بایول: صبر کن لوکیشنی که فرستاده رو نگاه کنم...
بایول گوشیشو باز کرد... و آدرس رو نگاه کرد...
اسم خیابون رو نگاه کرد... و به جونگکوک گفت....
بعدش بلافاصله گفت:
چطور میتونه توی همچین محله ی گرونی زندگی کنه؟ پول حقوقش برای اجاره ی خونه تو چنین جایی کافی نیست!!
جونگکوک : نمیدونم... من از کجا بدونم چطوری میتونه!....
۳۲.۴k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.