فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p19
*از زبان بورام*
رفتم داخل پیش کوک... دیدم دستاش لای موهاشه... حتما خیلی اعصابش خورده...اهم و اوهومی گفتم که نگاهم کرد... رفتم روی صندلی جلوی میزش نشستم... اعصابش خیلی خورد بود.. گفتم: حالت.... خوبه!؟
گفت: ممنون ولی نه... خوب نیستم..
گفتم: خب حالا قضیه چیه؟ بهم میگی؟
گفت: یانگ هو اومده تا تونسته تهیونگ رو زده... تهیونگم افسردگی گرفته این چندوقت... و خب الان بیمارستانه.. تو چرا اینجایی؟ مگه قرار نبود تا سه روز دیگه نیای؟
گفتم: خب... اومدم ببینم داستان چیه... مثل اینکه دلت نمیخواد اصن منو ببینی... نمیبینی با لباس نامناسبم اومدم... اصن ارزش نداری... من میرم
رفتم خونه و میسان رو دیدم
به دیوار خیره شده بود
میخواستم جریان تهیونگ رو بهش بگم ولی جرعت نکردم و ترسیدم
سه روز بعد:
*از زبان بورام*
رفتم پیش میسان...هنوز به دیوار خیره شده بود
میخواستم جریان تهیونگ شی رو بهش بگم
بورام: میسان باید یه چیزی بهت بگم
میسان جوابی نداد
بورام: وضعیت حال تهیونگ وخیمه...توی بیمارستان بستری شده افسردست چون از حال تو باخبر شده...الان سه روز ازش میگذره
یهو دیدم دستای میسان داره میلرزه و گریه میکنه...
بورام: میسان!! میسان حالت خوبه؟! میسان!!
زنگ زدم به آمبولانس و رفت بیمارستان و بستری شد
*از زبان کوک*
تهیونگ روی تختش نشسته بود و گریه میکرد که یهو...
بورام بهم زنگ زد!!
جونگ کوک: بله؟
بورام: نگران نباش زنگ نزدم که حالت رو بپرسم... فقط میخواستم بگم میسان به جریان افسردگی تهیونگ ری اکشن نشون داده و الان توی بیمارستان نزدیک هتله
جونگ کوک: حالش خوبه؟ ماهم همون بیمارستانیم الان میام پیشش
بعد از اینکه قطع کردم داشتم میرفتم که...
تهیونگ: چی شده؟ برای چی اینقدر عجله داری؟
جونگ کوک: حال میسان بد شده...ری اکشن نشون داده اومده توی بیمارستان و بستری شده ولی بیداره
تهیونگ: م..میی..میسان؟! منم باهات میام...
جونگ کوک: تو کجا؟
تهیونگ: نمیتونم بزارم تنها بری
باهم رفتیم پیش میسان
*از زبان تهیونگ*
وقتی فهمیدم که میسان ری اکشن نشون داده و اومده خیلی خوشحال شدم.... خودم و کوک با سرعت رفتیم سمت اتاقی که میسان توش بود... بورام دم در بود و اعصابشم خورد بود... رفتم جلو بهش گفتم: میسان شیی کو؟
گفت: تو اتاقه... دکترا پیششن... لطفا تهیونگ شی... برو باهاش حرف بزن بلکه بهتر شه!
رفتم داخل که دکترا اومدن بیرون... کنارش نشستم... همینجور نگام میکرد....سعی کردم یه حرف خنده دار بزنم که بخنده.........پس
گفتم: خب میسان... میدونی وقتی اینترنتا دعواشون میشه بهم چی میگن؟
میگن نرو رو مودم.. امروز رو مود نیستم
میسان خندید
گفت: جوک بابابزرگی میگی تهیونگ شیی
گفتم: ااا.. خوب شدی... بورام شیی.. دوستتون کامل خوب شدن
یهو بورام اومد تو و رفت بغل میسان... و هردوتاشون شروع به گریه کردن
p19
رفتم داخل پیش کوک... دیدم دستاش لای موهاشه... حتما خیلی اعصابش خورده...اهم و اوهومی گفتم که نگاهم کرد... رفتم روی صندلی جلوی میزش نشستم... اعصابش خیلی خورد بود.. گفتم: حالت.... خوبه!؟
گفت: ممنون ولی نه... خوب نیستم..
گفتم: خب حالا قضیه چیه؟ بهم میگی؟
گفت: یانگ هو اومده تا تونسته تهیونگ رو زده... تهیونگم افسردگی گرفته این چندوقت... و خب الان بیمارستانه.. تو چرا اینجایی؟ مگه قرار نبود تا سه روز دیگه نیای؟
گفتم: خب... اومدم ببینم داستان چیه... مثل اینکه دلت نمیخواد اصن منو ببینی... نمیبینی با لباس نامناسبم اومدم... اصن ارزش نداری... من میرم
رفتم خونه و میسان رو دیدم
به دیوار خیره شده بود
میخواستم جریان تهیونگ رو بهش بگم ولی جرعت نکردم و ترسیدم
سه روز بعد:
*از زبان بورام*
رفتم پیش میسان...هنوز به دیوار خیره شده بود
میخواستم جریان تهیونگ شی رو بهش بگم
بورام: میسان باید یه چیزی بهت بگم
میسان جوابی نداد
بورام: وضعیت حال تهیونگ وخیمه...توی بیمارستان بستری شده افسردست چون از حال تو باخبر شده...الان سه روز ازش میگذره
یهو دیدم دستای میسان داره میلرزه و گریه میکنه...
بورام: میسان!! میسان حالت خوبه؟! میسان!!
زنگ زدم به آمبولانس و رفت بیمارستان و بستری شد
*از زبان کوک*
تهیونگ روی تختش نشسته بود و گریه میکرد که یهو...
بورام بهم زنگ زد!!
جونگ کوک: بله؟
بورام: نگران نباش زنگ نزدم که حالت رو بپرسم... فقط میخواستم بگم میسان به جریان افسردگی تهیونگ ری اکشن نشون داده و الان توی بیمارستان نزدیک هتله
جونگ کوک: حالش خوبه؟ ماهم همون بیمارستانیم الان میام پیشش
بعد از اینکه قطع کردم داشتم میرفتم که...
تهیونگ: چی شده؟ برای چی اینقدر عجله داری؟
جونگ کوک: حال میسان بد شده...ری اکشن نشون داده اومده توی بیمارستان و بستری شده ولی بیداره
تهیونگ: م..میی..میسان؟! منم باهات میام...
جونگ کوک: تو کجا؟
تهیونگ: نمیتونم بزارم تنها بری
باهم رفتیم پیش میسان
*از زبان تهیونگ*
وقتی فهمیدم که میسان ری اکشن نشون داده و اومده خیلی خوشحال شدم.... خودم و کوک با سرعت رفتیم سمت اتاقی که میسان توش بود... بورام دم در بود و اعصابشم خورد بود... رفتم جلو بهش گفتم: میسان شیی کو؟
گفت: تو اتاقه... دکترا پیششن... لطفا تهیونگ شی... برو باهاش حرف بزن بلکه بهتر شه!
رفتم داخل که دکترا اومدن بیرون... کنارش نشستم... همینجور نگام میکرد....سعی کردم یه حرف خنده دار بزنم که بخنده.........پس
گفتم: خب میسان... میدونی وقتی اینترنتا دعواشون میشه بهم چی میگن؟
میگن نرو رو مودم.. امروز رو مود نیستم
میسان خندید
گفت: جوک بابابزرگی میگی تهیونگ شیی
گفتم: ااا.. خوب شدی... بورام شیی.. دوستتون کامل خوب شدن
یهو بورام اومد تو و رفت بغل میسان... و هردوتاشون شروع به گریه کردن
p19
۵.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.