𝓟𝓪𝓻𝓽 🦋³
ℳℴℴ𝓃 𝒸𝒽𝒾𝓁𝒹 🌙
راوی: سریع صبونشو خورد و از نامجون خدافظی کرد و از خونه رفت بیرون.
یکم بعد آجوما اومد تا میزو جمع کنه...
آجوما: بهتر نیست که به جشن برید؟
نامجون: برای این کارا وقت ندارم.
آجوما: کارتون مهم تره یا جانگمی؟
نامجون: لطفا دخالت نکنید و مسئولیتی که بهتون سپردمو انجام بدید
آجوما: .....چشم
نامجون: ممکنه که تا دو سه روز نیام خونه ، لطفا این جا بمونید بابت اینکه اینجا هستید هم مبلغی بهتون میدم.
آجوما: باشه....ممنون
نامجون: فعلا خدافظ
آجوما: خدا نگهدار
راوی: از خونه اوند بیرون و سوار ماشین شد و حرکت کرد ، صدای اروم آهنگی که پخش میشد حالشو خوب میکرد.
جلوی مغازه شیرینی فروشی ایستاد و یه کیک تولد خرید.
بعد از حدود نیم ساعت رسید به خارج شهر ، از ماشین پیاده شد و رفت داخل کلبه ای که وسط اون دشت بود.
◆◇◇◇◇◇◇◆
کیکو از توی جعبه در آورد و جلوی عکس ههسون گذاشت
پشت میز نشست و با حاله اشکی که تو چشماش بود به عکس نگاه کرد.
نامجون: سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم
هق هقاش شدت گرفت ، با اینکه ۸ سال از مرگ ههسون گذشته ولی اون همچنان نتونست با اون قضیه کنار بیاد.
موقعی که ههسون خبر بارداری شو به نامی داد نامجون خیلی خوشحال شد بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی ولی دکترا بهش گفته بودن که رحمت ضعیفه و توانایی بدنیا آوردن بچه رو نداری و اگه این کارو بکنی ممکنه که از دنیا بری.
اما اون یه مادر بود و وابسته بچش ، پس به نامجون قضیه رو نگفت تا اینکه جانگمی بدنیا اومد و از دنیا رفت.
مادر نامجون جانگمی رو جلوی نامجون گرفت تا بغلش کنه ، ولی اون حتی دوست نداشت که بهش نگاه کنه.
با این همه نفرت از دختر کوچولوش خودش براش اسم گذاشت ، ههسون عاشق گل رز بود برای همین اسمشو گذاشت "جانگمی به معنی گل رز"
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
راوی: سریع صبونشو خورد و از نامجون خدافظی کرد و از خونه رفت بیرون.
یکم بعد آجوما اومد تا میزو جمع کنه...
آجوما: بهتر نیست که به جشن برید؟
نامجون: برای این کارا وقت ندارم.
آجوما: کارتون مهم تره یا جانگمی؟
نامجون: لطفا دخالت نکنید و مسئولیتی که بهتون سپردمو انجام بدید
آجوما: .....چشم
نامجون: ممکنه که تا دو سه روز نیام خونه ، لطفا این جا بمونید بابت اینکه اینجا هستید هم مبلغی بهتون میدم.
آجوما: باشه....ممنون
نامجون: فعلا خدافظ
آجوما: خدا نگهدار
راوی: از خونه اوند بیرون و سوار ماشین شد و حرکت کرد ، صدای اروم آهنگی که پخش میشد حالشو خوب میکرد.
جلوی مغازه شیرینی فروشی ایستاد و یه کیک تولد خرید.
بعد از حدود نیم ساعت رسید به خارج شهر ، از ماشین پیاده شد و رفت داخل کلبه ای که وسط اون دشت بود.
◆◇◇◇◇◇◇◆
کیکو از توی جعبه در آورد و جلوی عکس ههسون گذاشت
پشت میز نشست و با حاله اشکی که تو چشماش بود به عکس نگاه کرد.
نامجون: سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم
هق هقاش شدت گرفت ، با اینکه ۸ سال از مرگ ههسون گذشته ولی اون همچنان نتونست با اون قضیه کنار بیاد.
موقعی که ههسون خبر بارداری شو به نامی داد نامجون خیلی خوشحال شد بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی ولی دکترا بهش گفته بودن که رحمت ضعیفه و توانایی بدنیا آوردن بچه رو نداری و اگه این کارو بکنی ممکنه که از دنیا بری.
اما اون یه مادر بود و وابسته بچش ، پس به نامجون قضیه رو نگفت تا اینکه جانگمی بدنیا اومد و از دنیا رفت.
مادر نامجون جانگمی رو جلوی نامجون گرفت تا بغلش کنه ، ولی اون حتی دوست نداشت که بهش نگاه کنه.
با این همه نفرت از دختر کوچولوش خودش براش اسم گذاشت ، ههسون عاشق گل رز بود برای همین اسمشو گذاشت "جانگمی به معنی گل رز"
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
۱۴.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.