«رییس من» pr 18
«رییس من» pr 18
از زبان ا.ت:صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم و دیدم هیون کنارم خوابیده یکم تعجب کردم اما بعد اتفاق های دیشب اومد تو ذهنم...ی لبخند تحویلش دادم و آروم از تخت اومدم پایین که ی وقت بیدار نشه
هیون:بیدار شدی؟(با صدای خواب آلود)
ا.ت:بیدارت کردم؟
هیون:نه خودم بیدار شدم...اما دلم میخواد دوباره بخوابم
ا.ت:خ بخواب
هیون:تو هم بیا با من بخواب
ا.ت:من خوابم نمیاد
هیون دستم رو کشید و افتادم توی بغلش...بغل گرمش خیلی حس آرامش بخشی میداد و با دستای مردونش موهام رو نوازش میکرد و من هم خوابم برد...حدود ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و هیون رو بیدار کردم
هیون:بزار ی کوچولو دیگه بخوابم
ا.ت:بیدار شو دیره
هیون:باشه،مگه ساعت چنده
ا.ت:ساعت ۹
هیون:واقعا؟چرا ساعت ۷ بیدارم نکردی!
ا.ت:ساعت ۷ بیدار شدم جنابعالی خواب بودن به من هم گفتن بخواب
هیون:به زور بیدارم میکردی
ا.ت:دیگه اینش مشکل من نیست که تو بیدار نشدی؛راستی
هیون:جانم
ا.ت:چرا اومدیم سفر کاری؟مگه ما باید چیکار کنیم
هیون:باید بریم به مصاحبه
ا.ت:از مصاحبه متنفرم
هیون:دیگه مجبوری
از زبان ا.ت:آماده شدیم و من ی میکاپ ریزی انجام دادم برای هیون هم ی لباس انتخاب کردم و حرکت کردیم به سمت مصاحبه...بعد از نیم ساعت به مقصد رسیدیم...هیون هم در رو برای من باز کرد....همه زل زده بودن به هیون که از بس جذابه...رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به بقیه لبخند فیکی تحویل دادم...هیون با رفتار من زد زیر خنده
ا.ت:یااااا،چرا میخندیییی
هیون:هیچی هیچی فقط خیلی کیوت شدی
از زبان ا.ت:صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم و دیدم هیون کنارم خوابیده یکم تعجب کردم اما بعد اتفاق های دیشب اومد تو ذهنم...ی لبخند تحویلش دادم و آروم از تخت اومدم پایین که ی وقت بیدار نشه
هیون:بیدار شدی؟(با صدای خواب آلود)
ا.ت:بیدارت کردم؟
هیون:نه خودم بیدار شدم...اما دلم میخواد دوباره بخوابم
ا.ت:خ بخواب
هیون:تو هم بیا با من بخواب
ا.ت:من خوابم نمیاد
هیون دستم رو کشید و افتادم توی بغلش...بغل گرمش خیلی حس آرامش بخشی میداد و با دستای مردونش موهام رو نوازش میکرد و من هم خوابم برد...حدود ساعت ۹ از خواب بیدار شدم و هیون رو بیدار کردم
هیون:بزار ی کوچولو دیگه بخوابم
ا.ت:بیدار شو دیره
هیون:باشه،مگه ساعت چنده
ا.ت:ساعت ۹
هیون:واقعا؟چرا ساعت ۷ بیدارم نکردی!
ا.ت:ساعت ۷ بیدار شدم جنابعالی خواب بودن به من هم گفتن بخواب
هیون:به زور بیدارم میکردی
ا.ت:دیگه اینش مشکل من نیست که تو بیدار نشدی؛راستی
هیون:جانم
ا.ت:چرا اومدیم سفر کاری؟مگه ما باید چیکار کنیم
هیون:باید بریم به مصاحبه
ا.ت:از مصاحبه متنفرم
هیون:دیگه مجبوری
از زبان ا.ت:آماده شدیم و من ی میکاپ ریزی انجام دادم برای هیون هم ی لباس انتخاب کردم و حرکت کردیم به سمت مصاحبه...بعد از نیم ساعت به مقصد رسیدیم...هیون هم در رو برای من باز کرد....همه زل زده بودن به هیون که از بس جذابه...رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به بقیه لبخند فیکی تحویل دادم...هیون با رفتار من زد زیر خنده
ا.ت:یااااا،چرا میخندیییی
هیون:هیچی هیچی فقط خیلی کیوت شدی
۴.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.