ویوی ا/ت:
ویوی ا/ت:
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد از چند مین رسیدیم مدرسه، آروم از ماشین پیاده شدم و سمت پله ها رفتم
جیمین هم پیاده شد، ی جوری راه میرفت انگار گنگستره، باهم وارد مدرسه شدیم رفتیم دفتر مدیر تا کلاسمون رو پیدا کنیم که ناگهان گلدن ویس رو دیدم(رزی رو میگه) و.....
ویوی رزی:
وقتی رسیدیم مدرسه رفتیم دفتر مدیر
رزی: سلام
شوگا: سلام
مدیر: آه سلام شما کی هستین؟
شوگا: خب ما مین یونگی و مین رزی هستیم میشه لطفا کلاسمون رو بهمون بگین؟
مدیر: البته کلاس شما....
ا/ت: رزی جونممممممم
رزی: ا/ت خودتی؟ سلام دختر
همو بغل کردیم و داشتیم حرف میزدیم
که چشمم به پسری که کنارش بود خورد، قیافه ی جذابی داشت، نمیدونم چرا ولی همش داشت به من نگاه میکرد، منم نمی تونستم نگاهمو ازش بردارم
شوگا که تازه روشو اونور کرد و جیمین و ا/ت رو دید گفت
یونگی: هوی برای چی انقد هیز نگاه میکنی؟
جیمین: چی؟ کی؟ من؟ نه
ا/ت: جیمینی حالت خوبه 10 دقیقست زل زدی به دوستمـ
جیمین: ها؟ امکان نداره من داشتم مدیرو نگه میکردم اون جلوی مدیر وایستاده بود فکر کرد من دارم نگاش میکنم
رزی: خیلی خب حالا یونگی بیا بریم
یونگی: *چپ چپ به جیمین نگاه کرد و از کنارش با سرعت رد شد *
ویوی جیمین:
وقتی وارد دفتر مدیر شدم ی دختری دیدم که.... خیلی خیلی خیلی خوشگل بود، چشمای آبی پر رنگ (حالا مثلا چشمای رزی آبیه) و موهای طلایی خوشگل و اندام زیبا عررررر خیلی خوشگله مخصوصا لباش که صورتیه کمرنگ بود، فکر کنم که...... برای اولین بار قلبم خیلی تند میزنه و احساس میکنم.... عاشق شدم:) چی نه به خودت بیا پسر چرا چرا و پرت میگی من هیچوقت عاشق نمیشم و نشدم...
نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم، اونم داشت نگام میکرد که با حرف ی پسره به خودم اومدم و ی بهانه ای سر هم کردم، بعد اون پسره دست اون دختره رو گرفت و رفت، وایسا ببینم اصلا اون چیکارش بود؟(رگ غیرتیش بالا زده (◠‿◕))
تو فکر بودم که ا/ت گفت
ا/ت: پس داداش ما هم بلاخره عاشق شد*لبخند مرموز*
جیمین: عاشق چیه بابا خل نشو اتفاقا دختره شبیه شلغم بود(معذرت)
ا/ت: اوهوی راجب دوستم درست حرف بزن
جیمین: دوستته؟*خوشحال از اینکه میتونه تمام چیز ها درباره ی رزی رو بدون اینکه خودش بفهمه بدونه*
ا/ت: آره
جیمین: اسمش چیه؟*روشو اونور کرده و مثلا میخواد بگه اصلا براش مهم نیست*
ا/ت: مین چه یونگ یا همون رزی
جیمین: چی؟ از خونواده ی مین هستش؟
ا/ت: آره
جیمین: اون پسر کنارش کی بود؟
ا/ت: داداشش مین یونگیه
جیمین: آها خب بیا بریم سر کلاس
ا/ت: اوکی....
رفتیم سوار ماشین شدیم و بعد از چند مین رسیدیم مدرسه، آروم از ماشین پیاده شدم و سمت پله ها رفتم
جیمین هم پیاده شد، ی جوری راه میرفت انگار گنگستره، باهم وارد مدرسه شدیم رفتیم دفتر مدیر تا کلاسمون رو پیدا کنیم که ناگهان گلدن ویس رو دیدم(رزی رو میگه) و.....
ویوی رزی:
وقتی رسیدیم مدرسه رفتیم دفتر مدیر
رزی: سلام
شوگا: سلام
مدیر: آه سلام شما کی هستین؟
شوگا: خب ما مین یونگی و مین رزی هستیم میشه لطفا کلاسمون رو بهمون بگین؟
مدیر: البته کلاس شما....
ا/ت: رزی جونممممممم
رزی: ا/ت خودتی؟ سلام دختر
همو بغل کردیم و داشتیم حرف میزدیم
که چشمم به پسری که کنارش بود خورد، قیافه ی جذابی داشت، نمیدونم چرا ولی همش داشت به من نگاه میکرد، منم نمی تونستم نگاهمو ازش بردارم
شوگا که تازه روشو اونور کرد و جیمین و ا/ت رو دید گفت
یونگی: هوی برای چی انقد هیز نگاه میکنی؟
جیمین: چی؟ کی؟ من؟ نه
ا/ت: جیمینی حالت خوبه 10 دقیقست زل زدی به دوستمـ
جیمین: ها؟ امکان نداره من داشتم مدیرو نگه میکردم اون جلوی مدیر وایستاده بود فکر کرد من دارم نگاش میکنم
رزی: خیلی خب حالا یونگی بیا بریم
یونگی: *چپ چپ به جیمین نگاه کرد و از کنارش با سرعت رد شد *
ویوی جیمین:
وقتی وارد دفتر مدیر شدم ی دختری دیدم که.... خیلی خیلی خیلی خوشگل بود، چشمای آبی پر رنگ (حالا مثلا چشمای رزی آبیه) و موهای طلایی خوشگل و اندام زیبا عررررر خیلی خوشگله مخصوصا لباش که صورتیه کمرنگ بود، فکر کنم که...... برای اولین بار قلبم خیلی تند میزنه و احساس میکنم.... عاشق شدم:) چی نه به خودت بیا پسر چرا چرا و پرت میگی من هیچوقت عاشق نمیشم و نشدم...
نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم، اونم داشت نگام میکرد که با حرف ی پسره به خودم اومدم و ی بهانه ای سر هم کردم، بعد اون پسره دست اون دختره رو گرفت و رفت، وایسا ببینم اصلا اون چیکارش بود؟(رگ غیرتیش بالا زده (◠‿◕))
تو فکر بودم که ا/ت گفت
ا/ت: پس داداش ما هم بلاخره عاشق شد*لبخند مرموز*
جیمین: عاشق چیه بابا خل نشو اتفاقا دختره شبیه شلغم بود(معذرت)
ا/ت: اوهوی راجب دوستم درست حرف بزن
جیمین: دوستته؟*خوشحال از اینکه میتونه تمام چیز ها درباره ی رزی رو بدون اینکه خودش بفهمه بدونه*
ا/ت: آره
جیمین: اسمش چیه؟*روشو اونور کرده و مثلا میخواد بگه اصلا براش مهم نیست*
ا/ت: مین چه یونگ یا همون رزی
جیمین: چی؟ از خونواده ی مین هستش؟
ا/ت: آره
جیمین: اون پسر کنارش کی بود؟
ا/ت: داداشش مین یونگیه
جیمین: آها خب بیا بریم سر کلاس
ا/ت: اوکی....
۵.۷k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳