من و تو پارت ۱۰
( لایک نکنی نمیزارم😂🔪 )
کوک : آخشت دختره ی هرزه رفت گورشو گم کرد
یویی : ( عصبانی ) کوک اون دختر کی بود ؟
کوک : یویی ببین قبلا پدرم میخواست بزور منو اون ازدواج کنیم اونم فکر میکرد من بهش حس دارم.... یویی : هووفف فکر کردم یه خبراییه...کوک : واقعا که به من اعتماد نداری ولی چرا ؟ ... یویی : کوک ببین یه لحظه از کوره در رفتم ببخشید... کوک : عیبی نداره ولی دفعه بعد تکرار نشه ... یویی : باشه ولی اگه یه بار دیگه اون دختر رو دور و ورت دیدم سرت رو از تنت جدا میکنم ... کوک : چشم بانو😂.... ( نکته : تهیونگ تو نگاه اول عاشق یوهی شده بود و وقتی به یوهی اعتراف کرده بود اونم همین حسو داشت )
ویو کوک
با یویی رفتیم تو اتاق مشترکمون یویی رو خوابوندم خیلی ناز شده بود .... پدرم گفته بود که کارم داره رفتم در کتابخونه در زدم
سوجونگ : بیا تو کوک پسرم تویی ؟
کوک : آره بابا میتونم بیام
سوجونگ : البته بیا داخل پسرم😊
کوک : بابا چیشده
سوجونگ : ببین کوک پسرم یه چی بهت میگم ولی عصبانی نشو پسر عموت سوهو فردا میخواد بیاد خونمون و تا سه هفته اینجا بمونه
( دوباره نکته😂 : سوهو پسر عموی کوک داداش لیا هست و خیلی کثیف و هیزه)
کوک : اما پدر من میترسم وقتایی که من پیش یویی نیستم اذیتش کنه
سوجونگ : غلط میکنه عروسم رو اذیت کنه خودم به حسابش میرسم ... کوک : ( خنده )
بابا قول میدی وقتایی که من پیشش نیستم مراقبش باشه ... سوجونگ : اهوم تا پدری مثل من داری نگران هیچی نباش
باباشو سفت بغل کرد
ویو کوک
رفتم پیش یویی دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم
تمام تمام😂
کوک : آخشت دختره ی هرزه رفت گورشو گم کرد
یویی : ( عصبانی ) کوک اون دختر کی بود ؟
کوک : یویی ببین قبلا پدرم میخواست بزور منو اون ازدواج کنیم اونم فکر میکرد من بهش حس دارم.... یویی : هووفف فکر کردم یه خبراییه...کوک : واقعا که به من اعتماد نداری ولی چرا ؟ ... یویی : کوک ببین یه لحظه از کوره در رفتم ببخشید... کوک : عیبی نداره ولی دفعه بعد تکرار نشه ... یویی : باشه ولی اگه یه بار دیگه اون دختر رو دور و ورت دیدم سرت رو از تنت جدا میکنم ... کوک : چشم بانو😂.... ( نکته : تهیونگ تو نگاه اول عاشق یوهی شده بود و وقتی به یوهی اعتراف کرده بود اونم همین حسو داشت )
ویو کوک
با یویی رفتیم تو اتاق مشترکمون یویی رو خوابوندم خیلی ناز شده بود .... پدرم گفته بود که کارم داره رفتم در کتابخونه در زدم
سوجونگ : بیا تو کوک پسرم تویی ؟
کوک : آره بابا میتونم بیام
سوجونگ : البته بیا داخل پسرم😊
کوک : بابا چیشده
سوجونگ : ببین کوک پسرم یه چی بهت میگم ولی عصبانی نشو پسر عموت سوهو فردا میخواد بیاد خونمون و تا سه هفته اینجا بمونه
( دوباره نکته😂 : سوهو پسر عموی کوک داداش لیا هست و خیلی کثیف و هیزه)
کوک : اما پدر من میترسم وقتایی که من پیش یویی نیستم اذیتش کنه
سوجونگ : غلط میکنه عروسم رو اذیت کنه خودم به حسابش میرسم ... کوک : ( خنده )
بابا قول میدی وقتایی که من پیشش نیستم مراقبش باشه ... سوجونگ : اهوم تا پدری مثل من داری نگران هیچی نباش
باباشو سفت بغل کرد
ویو کوک
رفتم پیش یویی دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم
تمام تمام😂
۲.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.