کوک من p20
بعد از ۵ دقیقه وی گفت
وی: رسیدیم
ات ویو: رسیدیم ، من و میا پیاده شدیم و رفتیم تو بار ، اونجا یه عالمه پسر بود و میا خودشو چسبونده بود به وی و منم هیچ کسی رو نداشتم ، رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم و گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین؟
وی: یه ویسکی ۸۵ درصد
میا: منم همون میخوام
ات: خب منم آب میخوام
گارسون: اوممم خب اوکی تا چند دقیقه دیگه امادس
وی: مرسی
گارسون رفت
من منتظر کوک بودم و نمیدونم چرا بدون اون احساس امنیت نمیکنم
گارسون اومد و سفارشارو داد، میا و وی حسابی مست کرده بودن و رفتن که برقصن رفتن و من تنها موندم ،دیدم یه پسره داره میاد سمت میز ما
پسره: سلام خانم خوشگل
ات: ببخشید .. شما؟
پسره: دوست پسر آیندت
ات: لطفا برو پی کارت
پسره: هنوز کارم باهات تموم نشده
پسره نزدیک ات شد و خواست ببوستش که همون لحظه جونگ کوک رسید و با ارومی به شونه ی پسر ضربه زد پسر خواست برگردی که یهو جونگ کوک یه مشت زد به پسره و اون پخش زمین شد و منم تو چشمام اشک جمع شده بود که جونگ کوک گفت
کوک: اشکال ندارد این عوضیا همه جا پیدا میشن
ات:(یهو زد زیر گریه)
کوک ات رو بغل کرد و بردش بیرون و بهش گفت
کوک: الان که حامله ای هیچ جا نباید بری(عصبانی و داد)
ات: خب من از کجا باید میدونستم اینجوری میشد(بغض)
کوک: اشکال ندارد بیا بریم خونه
ات: یعنی خونتون؟
کوک: اره دیگه
ات: خب ... نمیدونم ...... باشه
کوک و ات سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن
۳ دقیقه بعد
ادامه دارد 🌈❤️
وی: رسیدیم
ات ویو: رسیدیم ، من و میا پیاده شدیم و رفتیم تو بار ، اونجا یه عالمه پسر بود و میا خودشو چسبونده بود به وی و منم هیچ کسی رو نداشتم ، رفتیم رو یکی از صندلی ها نشستیم و گارسون اومد
گارسون: چی میل دارین؟
وی: یه ویسکی ۸۵ درصد
میا: منم همون میخوام
ات: خب منم آب میخوام
گارسون: اوممم خب اوکی تا چند دقیقه دیگه امادس
وی: مرسی
گارسون رفت
من منتظر کوک بودم و نمیدونم چرا بدون اون احساس امنیت نمیکنم
گارسون اومد و سفارشارو داد، میا و وی حسابی مست کرده بودن و رفتن که برقصن رفتن و من تنها موندم ،دیدم یه پسره داره میاد سمت میز ما
پسره: سلام خانم خوشگل
ات: ببخشید .. شما؟
پسره: دوست پسر آیندت
ات: لطفا برو پی کارت
پسره: هنوز کارم باهات تموم نشده
پسره نزدیک ات شد و خواست ببوستش که همون لحظه جونگ کوک رسید و با ارومی به شونه ی پسر ضربه زد پسر خواست برگردی که یهو جونگ کوک یه مشت زد به پسره و اون پخش زمین شد و منم تو چشمام اشک جمع شده بود که جونگ کوک گفت
کوک: اشکال ندارد این عوضیا همه جا پیدا میشن
ات:(یهو زد زیر گریه)
کوک ات رو بغل کرد و بردش بیرون و بهش گفت
کوک: الان که حامله ای هیچ جا نباید بری(عصبانی و داد)
ات: خب من از کجا باید میدونستم اینجوری میشد(بغض)
کوک: اشکال ندارد بیا بریم خونه
ات: یعنی خونتون؟
کوک: اره دیگه
ات: خب ... نمیدونم ...... باشه
کوک و ات سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردن
۳ دقیقه بعد
ادامه دارد 🌈❤️
۱.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.