پارت 32 شرط بندی مافیا🌓✨️🤷🏻♀️
جیمین با چشمای خوشگلش هعی نگا یونجی میکرد
یونجی: نمیخوای پاشی.......
اون لحظه تهیونگ با دسته گل تو دستش وارد خونه جیمین شد.........
جیمین: تهیونگ اون چیزی که فکر میکنی نیست
یونجی: جیمین این آقا کیه؟
جیمین: داداش منه
یونجی: اها
تهیونگ دویید سمت یونجی...
یونجی: چیکار میکنید اقا
تهیونگ رفت یونجی رو بغل کنه از شدت شُک باورش نمیشد
تهیونگ: یونجی منو نمیشناسی
یونجی: شما اسم منو از کجا میدونید
تهیونگ فهمید یونجی نمیتونه راه بره فلج شده
تهیونگ: عشقم چرا نمیتونی راه بری
تهیونگ اشکاش بند نمی اومد یواشکی گوشه اتاق گریه میکرد
تهیونگ: باورم نمیشع زندست
تهیونگ: جیمین قضیه چیه چرا چطوری
جیمین قضیه رو به تهیونگ گفت
تهیونگ رفت دست یونجی رو گرفت
یونجی: چیکار میکنی عقلتو از دست دادی اقا لطفا ولم کن لمسم نکن
تهیونگ: یونجی منم تهیونگ
یونجی: نمیشناسم
یونجی: جیمین بهش بگو بره
تهیونگ: چی
یونجی: لطفا برو معذبم میکنی
تهیونگ: جیمین این چی میگه
جیمین: بیا بریم بهت میگم
جیمین: حافظشو از دست داده
یونجی: قلبم درد میکنه چقدر دلم واسه تهیونگ تنگ شده بود ولی ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
جیمین: یونجی تهیونگ امشب با ما شام میخوره
یونجی: باشه
جیمین: بیاین سر میز
تهیونگ ویلچر یونجی اورد پای میز
یونجی: من میخوام کنار جیمین بشینم
تهیونگ: چی
یونجی: همین که گفتم
یونجی: جیمین عشقم تو گوشت خوک دوس داری برات لقمه بگیرم
تهیونگ: عشقم ؟
یونجی : اره من جیمینو دوس دارم ولی اون منو نه
تهیونگ: جیمین رو دوست داری
فکر جیمین: با اینکه جمله یونجی دروغه ولی چرا قلبم لرزید /=
تهیونگ لیوان شیشه ای رو محکم تو دستش گرفت شکست
یونجی: چرا این کارو میکنی دستتو بریدی
تهیونگ: مگه برات مهمه
یونجی: نه فقط جیمین برام مهمه
تهیونگ : اذیت نمیشی نمیتونی راه بری ..
یونجی: جیمینم هوامو داره
تهیونگ: چه زود جیمینت شده
تهیونگ: من میرم اشتهام کور شد
جیمین: نرو کجا.....
تهیونگ: خسته از بی قراری ام نمیدونم چیکار کنم من برم بهتره
تهیونگ یه نگاه سردی بع یونجی کرد
یونجی: نرو.........
تهیونگ:!
یونجی: نمیخوای پاشی.......
اون لحظه تهیونگ با دسته گل تو دستش وارد خونه جیمین شد.........
جیمین: تهیونگ اون چیزی که فکر میکنی نیست
یونجی: جیمین این آقا کیه؟
جیمین: داداش منه
یونجی: اها
تهیونگ دویید سمت یونجی...
یونجی: چیکار میکنید اقا
تهیونگ رفت یونجی رو بغل کنه از شدت شُک باورش نمیشد
تهیونگ: یونجی منو نمیشناسی
یونجی: شما اسم منو از کجا میدونید
تهیونگ فهمید یونجی نمیتونه راه بره فلج شده
تهیونگ: عشقم چرا نمیتونی راه بری
تهیونگ اشکاش بند نمی اومد یواشکی گوشه اتاق گریه میکرد
تهیونگ: باورم نمیشع زندست
تهیونگ: جیمین قضیه چیه چرا چطوری
جیمین قضیه رو به تهیونگ گفت
تهیونگ رفت دست یونجی رو گرفت
یونجی: چیکار میکنی عقلتو از دست دادی اقا لطفا ولم کن لمسم نکن
تهیونگ: یونجی منم تهیونگ
یونجی: نمیشناسم
یونجی: جیمین بهش بگو بره
تهیونگ: چی
یونجی: لطفا برو معذبم میکنی
تهیونگ: جیمین این چی میگه
جیمین: بیا بریم بهت میگم
جیمین: حافظشو از دست داده
یونجی: قلبم درد میکنه چقدر دلم واسه تهیونگ تنگ شده بود ولی ما دیگه نمیتونیم باهم باشیم
جیمین: یونجی تهیونگ امشب با ما شام میخوره
یونجی: باشه
جیمین: بیاین سر میز
تهیونگ ویلچر یونجی اورد پای میز
یونجی: من میخوام کنار جیمین بشینم
تهیونگ: چی
یونجی: همین که گفتم
یونجی: جیمین عشقم تو گوشت خوک دوس داری برات لقمه بگیرم
تهیونگ: عشقم ؟
یونجی : اره من جیمینو دوس دارم ولی اون منو نه
تهیونگ: جیمین رو دوست داری
فکر جیمین: با اینکه جمله یونجی دروغه ولی چرا قلبم لرزید /=
تهیونگ لیوان شیشه ای رو محکم تو دستش گرفت شکست
یونجی: چرا این کارو میکنی دستتو بریدی
تهیونگ: مگه برات مهمه
یونجی: نه فقط جیمین برام مهمه
تهیونگ : اذیت نمیشی نمیتونی راه بری ..
یونجی: جیمینم هوامو داره
تهیونگ: چه زود جیمینت شده
تهیونگ: من میرم اشتهام کور شد
جیمین: نرو کجا.....
تهیونگ: خسته از بی قراری ام نمیدونم چیکار کنم من برم بهتره
تهیونگ یه نگاه سردی بع یونجی کرد
یونجی: نرو.........
تهیونگ:!
۱۳.۹k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.