پسرکِ ناز من، باز هم مي خواهم برایت از دلتنگي ام بنویسم،
پسرکِ ناز من، باز هم مي خواهم برایت از دلتنگي ام بنویسم، خسته نمي شوي كه مگرنه؟
کاش همین حالا، در همین لحظه کنارم بودي تا مي گفتم " لبریز از دلتنگي ام، آغوش تعارف مي کني؟ " و چنان در آغوشم مي گرفتي تا گرماي وجودت مرا بسوزاند. زماني كه مردم مي خواهند با من کلمه اي صحبت کنند چنان تاریك و سرد بي روح مي شوم كه نمي شود توصیفش کرد، چنان آنهارا پس مي زنم كه فکر مي کنند از آنها تنفر دارم. البته كه درست فکر مي کنند. زماني كه مي خواهم باتو حرف بزنم، آنقدر نوبرانه مي شوم كه تمام حسهاي خوب جهان، شادي، لذت و روشنایي از آن من مي شود.
باید به خود بگویم آرام بگیر، کم به آینه و تارهاي رو به سفیدي موهايِ جوانمرگ شده ات خیره شو. کم دستانت را در خلوت از دلتنگي مشت کن و کم پاهایت را از دلتنگي بیشتر بالا و پایین کن. باید بگویم به ابرِ غبار گرفته ي کهنه چنگ نزن. باید بگویم تو در انتظار صبح جواني ات، در بن بست ترین خیابان جهان، پیر شدي و از پیري شروع به قدم زدن کردي. ماهزادم... مرا ببخش، موقعي ك نیستي، نمي توانم جلوي اشك هایم را بگیرم. مرا ببخش، خب؟
۲۱ نوامبر ۲۰۲۴- نامهی خوانده نشده
کاش همین حالا، در همین لحظه کنارم بودي تا مي گفتم " لبریز از دلتنگي ام، آغوش تعارف مي کني؟ " و چنان در آغوشم مي گرفتي تا گرماي وجودت مرا بسوزاند. زماني كه مردم مي خواهند با من کلمه اي صحبت کنند چنان تاریك و سرد بي روح مي شوم كه نمي شود توصیفش کرد، چنان آنهارا پس مي زنم كه فکر مي کنند از آنها تنفر دارم. البته كه درست فکر مي کنند. زماني كه مي خواهم باتو حرف بزنم، آنقدر نوبرانه مي شوم كه تمام حسهاي خوب جهان، شادي، لذت و روشنایي از آن من مي شود.
باید به خود بگویم آرام بگیر، کم به آینه و تارهاي رو به سفیدي موهايِ جوانمرگ شده ات خیره شو. کم دستانت را در خلوت از دلتنگي مشت کن و کم پاهایت را از دلتنگي بیشتر بالا و پایین کن. باید بگویم به ابرِ غبار گرفته ي کهنه چنگ نزن. باید بگویم تو در انتظار صبح جواني ات، در بن بست ترین خیابان جهان، پیر شدي و از پیري شروع به قدم زدن کردي. ماهزادم... مرا ببخش، موقعي ك نیستي، نمي توانم جلوي اشك هایم را بگیرم. مرا ببخش، خب؟
۲۱ نوامبر ۲۰۲۴- نامهی خوانده نشده
۳۶۲
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.