رمان
#میشد_نخواست پارت۶
چاعان:الو یاعیز!!
یاعیز:الو ؟
چاعان:ع سلام خوبی
یاعیز:خوبم ممنون تو چطوری
چاعان:خوبم ممنون
یاعیز:خب امشب چندتا دوست لیا اوندن نمیتونیم بیایم
چاعان:ای چه بد.باشه ولی ی شب دیگه حتما بیاید
یاعیز:باش حتما
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا:الیسا(دوست لیا)امشب و اینجا بمون
الیسا:ع ببخشید لیا ولی بابام برمیگرده باید برگردم
لیا:باش گلم اشکال نداره
الیسا عاشق یاعیز شده ولی لیا و یاعیز خبر ندارن
یاعیز:من قهوه میخورم شما میخواید؟
لیا:من میخوام
الیسا:منم.بیام کمکت کنم
یاعیز:نه بشین
الیسا با یاعیز به اشپزخونه رفت
یاعیز:خودم میتونم
الیسا:اشکال نداره
چاعان:الو یاعیز!!
یاعیز:الو ؟
چاعان:ع سلام خوبی
یاعیز:خوبم ممنون تو چطوری
چاعان:خوبم ممنون
یاعیز:خب امشب چندتا دوست لیا اوندن نمیتونیم بیایم
چاعان:ای چه بد.باشه ولی ی شب دیگه حتما بیاید
یاعیز:باش حتما
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا:الیسا(دوست لیا)امشب و اینجا بمون
الیسا:ع ببخشید لیا ولی بابام برمیگرده باید برگردم
لیا:باش گلم اشکال نداره
الیسا عاشق یاعیز شده ولی لیا و یاعیز خبر ندارن
یاعیز:من قهوه میخورم شما میخواید؟
لیا:من میخوام
الیسا:منم.بیام کمکت کنم
یاعیز:نه بشین
الیسا با یاعیز به اشپزخونه رفت
یاعیز:خودم میتونم
الیسا:اشکال نداره
۵۱۹
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.