دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت۴
خاله و عمو در رو باز کردن
خاله مارو دعوت کرد داخل
رفتیم نشستیم و من سر صحبت رو باز کردم
: خاله خبری از پسرتون نداری؟
خاله با چهره ای ناراحت جواب داد: نه...
وبعد گفت همه جاروگشتیم ولی انگار اب شده رفته توی زمین...
با گفتن این حرف قطره اشکی از چشمام ریخت روی گونم
عمو گفت پسرمون مرده
ومن زدم زیر گریه خاله منو بغل کرد وبعد تو بغل همدیگه گریه کردیم
برش زمانی ب شب
من و ها نشسته بودیم(ب هانا می گم ها توی پارت قبل هم بود)
داشتیم غیبت می کردیم که یکی در زد
گفتم بیاتو..
مامانم بود اومد تو و گفت: دخترم بزرگترین مافیا جهان مارو به یه جشن دعوت کرده فردا ساعت۸اماده باش
ها گفت: خاله میشه منم بیام؟
مامانم گفت چرا که نه تو هم بیا
و مامانم...
فیک جونگکوک
پارت۴
خاله و عمو در رو باز کردن
خاله مارو دعوت کرد داخل
رفتیم نشستیم و من سر صحبت رو باز کردم
: خاله خبری از پسرتون نداری؟
خاله با چهره ای ناراحت جواب داد: نه...
وبعد گفت همه جاروگشتیم ولی انگار اب شده رفته توی زمین...
با گفتن این حرف قطره اشکی از چشمام ریخت روی گونم
عمو گفت پسرمون مرده
ومن زدم زیر گریه خاله منو بغل کرد وبعد تو بغل همدیگه گریه کردیم
برش زمانی ب شب
من و ها نشسته بودیم(ب هانا می گم ها توی پارت قبل هم بود)
داشتیم غیبت می کردیم که یکی در زد
گفتم بیاتو..
مامانم بود اومد تو و گفت: دخترم بزرگترین مافیا جهان مارو به یه جشن دعوت کرده فردا ساعت۸اماده باش
ها گفت: خاله میشه منم بیام؟
مامانم گفت چرا که نه تو هم بیا
و مامانم...
۴۲۴
۱۴ آبان ۱۴۰۳