Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
سهراب: سلام بهدیس خانوم
بهدیس: سلام اقا سهراب
امد به سمتم و منم رفتم به سمتش
سهراب: هوا خیلی سرده شده چرا میاین بیرون اینجوری سرما میخورین
بهدیس: میام ک یکم هوام عوض بشه
سهراب: ع راستی برای تشکر ازتون شکلات خوراکی گرفتم
از تو پلاستیک امد دربیاره خوراکی هارو ک صدای فرزین از خونه امد....
فرزین: بهدیس بهدیس کجایی
به سهراب نگاه کردم
بهدیس: ببخشید من باید برم معذرت
اینو گفتم و بدو بدو رفتم داخل
(سهراب)
یکی از خونه صداش زد ک صداش خیلی اشنا بود و بهدیس با عجله ترس رفته داخل منم خوراکی هارو بردم تو خونه ک بعدن بهش بدم
فرزین: کجا بودی با کی صحبت میکردی؟
بهدیس: با همسایه دنبال کسی بود گفتم نمشناسم
فرزین امد گلمو گرفت و فشار داد ک دارا پوریا امد
دارا: ولش کن فرزین فرزین
پوریا: ول کن جان من فرزیننننن ولش کن(باداد)
داشتم خفه میشدم و دست بال میزدم
فرزین:اگه بفهمم به کسی چیزی گفتی زنده زنده چالت میکنم(باداد) فهمیدی؟
صدام در نیومد و با زورم
بهدیس:اره چشم اره
ولم کرد ک نفسم امد بالا افتادم ک پوریا امد لیوان اب بده فرزین لیوان اب پرت کرد اونور
فرزین: همه تو اتاق
پوریا: ولی
فرزین: ولی؟ میخوای بگم نرگس بیاد
پوریا: رفتم تو اتاق
فرزین: تو چی دارا؟
دارا: اگه کیمیا برام ارزش نداشت ترو همنجا میکشتمت
همشون رفتن تو اتاق و همنجور نشسته بودم بلند شدم یکم اب خوردم و رفتم تو اتاق، جلوی ایینه وایستادم ک جای دست هاش رو گردنم موند یکمی گریه کردم و خوابیدم
(۱هفته بعد)
۱هفته گذشته بود من اصلا باهاشون حرف نمزدم اوناهم ک انگار نه انگار مثل خدمتکار بودم براشون نهار شام صبحانه درست میکردم و بعد جمع میکردم و خونه مرتب میکردم، مشغولتمیر کردن اشپرخونه بودم ک دارا امد
دارا: بهدیس
بهدیس:بله اقا؟
دارا: برات اینکتاب هارو اوردم
بهدیس: واقعا اقا؟
دارا: اره بیا بگیرشون
با ذوق به سمت دارا رفتم و پلاستیک دستشو ازش گرفتم
دارا:فقط تو یکجا قایمکن فرزین بیبینه شر درست میکنه
بهدیس: باشه خودم حواسم هست مرسی ازتون
دارا: برو بزار تو اتاقت داره میاد
کتاب هارو گذاشتمتو کمدم ک فرزین نبینه مشغول قایم کردن بودن ک صدای فرزین و یک نفر دیگ امد، خونه چون بزرگ بود واضعنمشنیدم،رفتم پایین ک با دیدن شخصی ک امده بود.....
سهراب: سلام بهدیس خانوم
بهدیس: سلام اقا سهراب
امد به سمتم و منم رفتم به سمتش
سهراب: هوا خیلی سرده شده چرا میاین بیرون اینجوری سرما میخورین
بهدیس: میام ک یکم هوام عوض بشه
سهراب: ع راستی برای تشکر ازتون شکلات خوراکی گرفتم
از تو پلاستیک امد دربیاره خوراکی هارو ک صدای فرزین از خونه امد....
فرزین: بهدیس بهدیس کجایی
به سهراب نگاه کردم
بهدیس: ببخشید من باید برم معذرت
اینو گفتم و بدو بدو رفتم داخل
(سهراب)
یکی از خونه صداش زد ک صداش خیلی اشنا بود و بهدیس با عجله ترس رفته داخل منم خوراکی هارو بردم تو خونه ک بعدن بهش بدم
فرزین: کجا بودی با کی صحبت میکردی؟
بهدیس: با همسایه دنبال کسی بود گفتم نمشناسم
فرزین امد گلمو گرفت و فشار داد ک دارا پوریا امد
دارا: ولش کن فرزین فرزین
پوریا: ول کن جان من فرزیننننن ولش کن(باداد)
داشتم خفه میشدم و دست بال میزدم
فرزین:اگه بفهمم به کسی چیزی گفتی زنده زنده چالت میکنم(باداد) فهمیدی؟
صدام در نیومد و با زورم
بهدیس:اره چشم اره
ولم کرد ک نفسم امد بالا افتادم ک پوریا امد لیوان اب بده فرزین لیوان اب پرت کرد اونور
فرزین: همه تو اتاق
پوریا: ولی
فرزین: ولی؟ میخوای بگم نرگس بیاد
پوریا: رفتم تو اتاق
فرزین: تو چی دارا؟
دارا: اگه کیمیا برام ارزش نداشت ترو همنجا میکشتمت
همشون رفتن تو اتاق و همنجور نشسته بودم بلند شدم یکم اب خوردم و رفتم تو اتاق، جلوی ایینه وایستادم ک جای دست هاش رو گردنم موند یکمی گریه کردم و خوابیدم
(۱هفته بعد)
۱هفته گذشته بود من اصلا باهاشون حرف نمزدم اوناهم ک انگار نه انگار مثل خدمتکار بودم براشون نهار شام صبحانه درست میکردم و بعد جمع میکردم و خونه مرتب میکردم، مشغولتمیر کردن اشپرخونه بودم ک دارا امد
دارا: بهدیس
بهدیس:بله اقا؟
دارا: برات اینکتاب هارو اوردم
بهدیس: واقعا اقا؟
دارا: اره بیا بگیرشون
با ذوق به سمت دارا رفتم و پلاستیک دستشو ازش گرفتم
دارا:فقط تو یکجا قایمکن فرزین بیبینه شر درست میکنه
بهدیس: باشه خودم حواسم هست مرسی ازتون
دارا: برو بزار تو اتاقت داره میاد
کتاب هارو گذاشتمتو کمدم ک فرزین نبینه مشغول قایم کردن بودن ک صدای فرزین و یک نفر دیگ امد، خونه چون بزرگ بود واضعنمشنیدم،رفتم پایین ک با دیدن شخصی ک امده بود.....
۸.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.