cute lover
پارت ۱۶
مینهو: حالا بعدا حرف میزنیم.
بعد از ۱۵ دقیقه همه از دور میز بلند شدن و رفتن داخل حال.
فلیکس: حس میکنم شما دوتا صمیمی تر شدین.
مینهو: چی؟ ما؟ ما اصلا هم صمیمی نشدیم.
جیسونگ: اره راست میگه همیشه بین خودمون یه فاصله میزاریم.
هیونجین: واقعا؟
مینسونگ: اره
فلیکس خنده ای کرد.
فلیکس: ولی من هنوز امید دارم که یه روز کاپل میشین.
مینسونگ: چییییییی!
هیونجین: منم مطمئنم یروزی عاشق هم میشین.
مینهو: هیونجیننننننننن!
بینا: بابایی
هیونجین: بله عزیزم
بینا: میشا بریم خونه؟ خوابم میاد
هیونجین: باشه عزیزم الان میریم. فلیکس بریم دیگه.
فلیکس: باشه. بینا بیا بغلم.
هیونجین: نه نه بیا بغل خودم. عزیزم الان حامله ای نباید بغلش کنی واسه بچه بده.
مینهو: عیو
بینا رفت بغل هیونجین و بعد خداحافظی کردن و رفتن.
مینهو: تو کی میری؟
جیسونگ: الان میرم.
جیسونگ خداحافظی کرد و رفت خونه خودش که یهو دیدی چند نفر جلو در خونشن.
ویو جیسونگ
اینا کین؟ نکنه ، نکنه اون پدرمه و اونم برادرمه؟
یکم دیگه رفتم جلو و دیدم بله خودشونن. اخه چجوری باز پیدام کردن؟
اروم اروم از اونجا رفتم تا متوجه من نشن بعدش خودمو رسوندم خونه مینهو. در زدم و بعد چند دقیقه در رو باز کرد.
مینهو: چرا باز اومدی؟ چرا استرس داری؟
جیسونگ: مینهو خانوادم در خونمن نمیخوام ببینمشون میتونم همین امشب خونه تو بمونم؟
مینهو: اره بابا بیا داخل. ولی یه شرطی
جیسونگ: چی؟
مینهو: باید بهم بگی که چرا اینجان چون تو گفتی اونا ار خونه انداختن بیرون.
جیسونگ: باشه بهت میگم.
مینهو: اوکی بیا داخل.
رفتن دخل و نشستم تو حال.
مینهو: خب تعریف کن.
ویو ۳ سال پیش
ویو جیسونگ
مثل همیشه از خواب بیدار شدم. میدونم که قراره یه ل
بلایه بد سرم بیارن بخاطر دیشب. ولی مهم نیست من از حق خودم دفاع کردم.
تو همین فکرا بودم که برادرم وارد شد و منو بزور برد داخل انباری همیشگی.
حتما میخوان دوباره کتکم بزنه ولی بعد پدرم هم وارد شد با یه شلاق و چاقو. میخواد چیکار کنه؟! واقعا دارم میترسم.
مینهو: حالا بعدا حرف میزنیم.
بعد از ۱۵ دقیقه همه از دور میز بلند شدن و رفتن داخل حال.
فلیکس: حس میکنم شما دوتا صمیمی تر شدین.
مینهو: چی؟ ما؟ ما اصلا هم صمیمی نشدیم.
جیسونگ: اره راست میگه همیشه بین خودمون یه فاصله میزاریم.
هیونجین: واقعا؟
مینسونگ: اره
فلیکس خنده ای کرد.
فلیکس: ولی من هنوز امید دارم که یه روز کاپل میشین.
مینسونگ: چییییییی!
هیونجین: منم مطمئنم یروزی عاشق هم میشین.
مینهو: هیونجیننننننننن!
بینا: بابایی
هیونجین: بله عزیزم
بینا: میشا بریم خونه؟ خوابم میاد
هیونجین: باشه عزیزم الان میریم. فلیکس بریم دیگه.
فلیکس: باشه. بینا بیا بغلم.
هیونجین: نه نه بیا بغل خودم. عزیزم الان حامله ای نباید بغلش کنی واسه بچه بده.
مینهو: عیو
بینا رفت بغل هیونجین و بعد خداحافظی کردن و رفتن.
مینهو: تو کی میری؟
جیسونگ: الان میرم.
جیسونگ خداحافظی کرد و رفت خونه خودش که یهو دیدی چند نفر جلو در خونشن.
ویو جیسونگ
اینا کین؟ نکنه ، نکنه اون پدرمه و اونم برادرمه؟
یکم دیگه رفتم جلو و دیدم بله خودشونن. اخه چجوری باز پیدام کردن؟
اروم اروم از اونجا رفتم تا متوجه من نشن بعدش خودمو رسوندم خونه مینهو. در زدم و بعد چند دقیقه در رو باز کرد.
مینهو: چرا باز اومدی؟ چرا استرس داری؟
جیسونگ: مینهو خانوادم در خونمن نمیخوام ببینمشون میتونم همین امشب خونه تو بمونم؟
مینهو: اره بابا بیا داخل. ولی یه شرطی
جیسونگ: چی؟
مینهو: باید بهم بگی که چرا اینجان چون تو گفتی اونا ار خونه انداختن بیرون.
جیسونگ: باشه بهت میگم.
مینهو: اوکی بیا داخل.
رفتن دخل و نشستم تو حال.
مینهو: خب تعریف کن.
ویو ۳ سال پیش
ویو جیسونگ
مثل همیشه از خواب بیدار شدم. میدونم که قراره یه ل
بلایه بد سرم بیارن بخاطر دیشب. ولی مهم نیست من از حق خودم دفاع کردم.
تو همین فکرا بودم که برادرم وارد شد و منو بزور برد داخل انباری همیشگی.
حتما میخوان دوباره کتکم بزنه ولی بعد پدرم هم وارد شد با یه شلاق و چاقو. میخواد چیکار کنه؟! واقعا دارم میترسم.
۷.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.