زندگی مخفی پارت ۸۲ بخش دوم
جونگکوک:های جینا
چطوری
جین: جونگکوک یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش باشه
جونگکوک :چیزی شده
داری نگرانم میکنی
جین:لیسا
لیسا تصادف کرده
جونگکوک:چی لیسا ......
جین:توی بیمارستان سِوِرِنس severance
بیا منو جنی و رزی و هانا اونجاییم
گوشی رو قطع کردم هانا یکم استرس داشت
روبش برگشتم و گفتم:چی شده
هانا:بهت میگم ولی خواهشاً پنیک نکن
جین:بگو ببینم
هانا:هوسوک پیام داده
و گفته که این اتفاق تقصیر اون بوده
جین:چی وایسا یعنی الان یکی از خودشون لیسا رو زیر گرفته
هانا:و هوسوک توسط آی آن کنترل میشد
جین:اگه ....
پس میتونیم تمامن نابودشون کنیم
با استفاده از خودشون و اعضا رو نجات بدیم
هانا:بزن کنار رسیدیم
.....دید جونگ کوک....
جین زنگ زده بود
گوشیمو جواب دادم و با خنده و خوشحالی حرف زدم
جونگکوک:های جینا
چطوری
جین: جونگکوک یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش باشه
جونگکوک :چیزی شده
داری نگرانم میکنی
جین:لیسا
لیسا تصادف کرده
جونگکوک:چی لیسا ......
جین:توی بیمارستان سِوِرِنس severance
بیا منو جنی و رزی و هانا اونجاییم
بعد از شنیدن این گوشی رو قطع کرد
گوشی از دستم افتاد
تهیونگ از توی اتاق صدای افتادن گوشیم رو شنید و اومد پیشم
بغض کرده بودم
داشتم خفه میشدم
نفسم بند اومده بود
تهیونگ:کوک کوک چی شده
عشق من بگو چی شده
نفس بکش الان خفه میشی
جونگکوکککک
اسممو با داد صدا کرد
که بغضم ترکید و گریه کردم
گریه کردم فقط برای اینکه خالی بشم
شاید دوست داشتم دیگه لیسا رو نبینم ولی نه اینکه اون بمیره
من لعنتی
اونو به عنوان خواهرم دوست داشتم
دوسش داشتم و ازش متنفر بودم
تعادلمو از دست دادم
و افتادم روی زمین
تهیونگ سریع خودشو بهم رسوند
تهیونگ: جونگکوک بگو چی شده
جونگکوک:ل....لی...لیسا....ت.... تصادف....ک...کر....کرده
تهیونگ:چی لیسا ؟
باشه باشه آروم باش حالا بلند شو بریم
کدوم بیمارستان هستن
باصدای بریده بریده گفتم:سورنس
تهیونگ دستمو گرفت و بلندم کرد
از در خونه رفتیم بیرون
کفشامونو پوشیدیم
سوار آسانسور شدیم
رسیدیم پارکینگ
در ماشینو باز کردیم و راه افتادیم
تهیونگ: جونگکوک فقط نفس بکش
.........
ادامه دارد....
چطوری
جین: جونگکوک یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش باشه
جونگکوک :چیزی شده
داری نگرانم میکنی
جین:لیسا
لیسا تصادف کرده
جونگکوک:چی لیسا ......
جین:توی بیمارستان سِوِرِنس severance
بیا منو جنی و رزی و هانا اونجاییم
گوشی رو قطع کردم هانا یکم استرس داشت
روبش برگشتم و گفتم:چی شده
هانا:بهت میگم ولی خواهشاً پنیک نکن
جین:بگو ببینم
هانا:هوسوک پیام داده
و گفته که این اتفاق تقصیر اون بوده
جین:چی وایسا یعنی الان یکی از خودشون لیسا رو زیر گرفته
هانا:و هوسوک توسط آی آن کنترل میشد
جین:اگه ....
پس میتونیم تمامن نابودشون کنیم
با استفاده از خودشون و اعضا رو نجات بدیم
هانا:بزن کنار رسیدیم
.....دید جونگ کوک....
جین زنگ زده بود
گوشیمو جواب دادم و با خنده و خوشحالی حرف زدم
جونگکوک:های جینا
چطوری
جین: جونگکوک یه چیزی بهت میگم ولی آروم باش باشه
جونگکوک :چیزی شده
داری نگرانم میکنی
جین:لیسا
لیسا تصادف کرده
جونگکوک:چی لیسا ......
جین:توی بیمارستان سِوِرِنس severance
بیا منو جنی و رزی و هانا اونجاییم
بعد از شنیدن این گوشی رو قطع کرد
گوشی از دستم افتاد
تهیونگ از توی اتاق صدای افتادن گوشیم رو شنید و اومد پیشم
بغض کرده بودم
داشتم خفه میشدم
نفسم بند اومده بود
تهیونگ:کوک کوک چی شده
عشق من بگو چی شده
نفس بکش الان خفه میشی
جونگکوکککک
اسممو با داد صدا کرد
که بغضم ترکید و گریه کردم
گریه کردم فقط برای اینکه خالی بشم
شاید دوست داشتم دیگه لیسا رو نبینم ولی نه اینکه اون بمیره
من لعنتی
اونو به عنوان خواهرم دوست داشتم
دوسش داشتم و ازش متنفر بودم
تعادلمو از دست دادم
و افتادم روی زمین
تهیونگ سریع خودشو بهم رسوند
تهیونگ: جونگکوک بگو چی شده
جونگکوک:ل....لی...لیسا....ت.... تصادف....ک...کر....کرده
تهیونگ:چی لیسا ؟
باشه باشه آروم باش حالا بلند شو بریم
کدوم بیمارستان هستن
باصدای بریده بریده گفتم:سورنس
تهیونگ دستمو گرفت و بلندم کرد
از در خونه رفتیم بیرون
کفشامونو پوشیدیم
سوار آسانسور شدیم
رسیدیم پارکینگ
در ماشینو باز کردیم و راه افتادیم
تهیونگ: جونگکوک فقط نفس بکش
.........
ادامه دارد....
۱.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.