آواز نرم باران از دور به گوش می رسد
آواز نرم باران از دور به گوش میرسد
صدایی آرام و خاطره انگیز که لحظه به لحظه زندگیمان را تداعی میکند. خاطراتی که ممکنه است خیلی وقت باشد که بار دلتنگیشان را به دوش میکشیم.صدایی آشنا که هر بار با ترانه ای گوش نواز ،مهمان ذهن آشفته مردم میشود.
نور درخشانی در اسمان همچون رخشی سفید نمایان میشود و به دنبال آن ردی در آسمان پدید می آید . گویی برای کسری از ثانیه اسمان شکافته می شود و چند ترک بر روی آن،رو به دنیایی دیگر گشوده میشود.
باران ،همچنان آهنگش را بر روی سقف ایوان مینوازد . قطرات شاداب باران باز مهمان این شهر خفته میشوند و طراوت را برای تک تک افراد این آبادی،از کودکانی که با خوشحالی در چاله های پر از اب میپرند یا افرادی که به همراه باران به رقصی با شکوه می پرداختند گرفته، تا برگ های لطیف این گل ها و گنجشکانی که با آوای دلنشین باران همراه می شوند به ارمغان می آورد.
باران در خانه همه ساکنین شهر را به صدا در می آورد، اما شاید به خاطر ذهن شلوغ ان ها بود که هنوز عده ای در را برای مهمان خوش خبرشان باز نمیکردند. ولی آن ها نمیدانستند که باران تا روح سبز زندگی را در قلب های مردم غرق شده در مرداب افکارشان بیدار نکند دست بردار نمیشود و آنچنان به پایکوبی خویش ادانه میدهد، تا شادی در قلب همگان جوانه بزند .
گویی آسمان صرف نظر از تمام تبعیض هایی که ما انسان ها برای تمامی موجودات قائل شده ایم ، برای همه به یک اندازه از نفس سبز خود در روح خسته موجودات میدمد.
صدایی آرام و خاطره انگیز که لحظه به لحظه زندگیمان را تداعی میکند. خاطراتی که ممکنه است خیلی وقت باشد که بار دلتنگیشان را به دوش میکشیم.صدایی آشنا که هر بار با ترانه ای گوش نواز ،مهمان ذهن آشفته مردم میشود.
نور درخشانی در اسمان همچون رخشی سفید نمایان میشود و به دنبال آن ردی در آسمان پدید می آید . گویی برای کسری از ثانیه اسمان شکافته می شود و چند ترک بر روی آن،رو به دنیایی دیگر گشوده میشود.
باران ،همچنان آهنگش را بر روی سقف ایوان مینوازد . قطرات شاداب باران باز مهمان این شهر خفته میشوند و طراوت را برای تک تک افراد این آبادی،از کودکانی که با خوشحالی در چاله های پر از اب میپرند یا افرادی که به همراه باران به رقصی با شکوه می پرداختند گرفته، تا برگ های لطیف این گل ها و گنجشکانی که با آوای دلنشین باران همراه می شوند به ارمغان می آورد.
باران در خانه همه ساکنین شهر را به صدا در می آورد، اما شاید به خاطر ذهن شلوغ ان ها بود که هنوز عده ای در را برای مهمان خوش خبرشان باز نمیکردند. ولی آن ها نمیدانستند که باران تا روح سبز زندگی را در قلب های مردم غرق شده در مرداب افکارشان بیدار نکند دست بردار نمیشود و آنچنان به پایکوبی خویش ادانه میدهد، تا شادی در قلب همگان جوانه بزند .
گویی آسمان صرف نظر از تمام تبعیض هایی که ما انسان ها برای تمامی موجودات قائل شده ایم ، برای همه به یک اندازه از نفس سبز خود در روح خسته موجودات میدمد.
۱۰.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.