عشقی که بهم دادی
"part 34"
هانا دست ا.ت رو گرفت و رفتن بالا
داشتم به حرفاش فک میکردم
اشک توی چشمامو پاک کردم و رفتم سمت ماشینم
نشستم و برگشتم سمت خونه
در اتاقمو با ضرب باز کردم و رفتم تو
کتمو در آوردم و پرت کردم گوشه اتاق
تند تند دکمه های جلیقه رو باز میکردم
جلیقه رو انداختم یه ور دیگه
رفتم سمت تراس و دستمو روی نرده های سنگی ش گذاشتم
و داد زدم تا میتونستم
(اینا رو داره با داد میگه)
_کیم ا.تتتتتت....ازت متنفرم....کاش هیچوقت نمیدیدمت
قلبم تیر کشید
افتادم روی زانو هام و دستمو گذاشتم روی قلبم
ساعتم داشت هشدار میداد
ق...قرصم
به سختی از جام بلند شدم
رفتم سمت کشوی پا تختی و قوطی قرص رو برداشت و خوردم و یه آبم روش
یکم صبر کردم تا حالم بیاد سر جاش
کراواتمو شل کردم و بازش کردم و چندتا از دکمه های پیراهنمو باز کردم
خودمو انداختم رو تخت
به سقف خیره بودم
....
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
با سردرد شدیدی از خواب پاشدم
انقدر سردردم زیاد بود که نمیتونستم چشمامو باز کنم
به سختی چشمامو باز کردم که دوتا پا رو به روم دیدم
سرمو بردم بالا تر و دیدم جونگکوک بالای سرم وایستاده
=از دست تو دختر
+جونگکوکا حوصله ندارم...جای این حرفا یه قرص سردرد بده...سرم داره میترکه
=نوچ...از قرص خبری نیست...باید خودش خوب شه
+بابا همه دکتر دارن ماهم دکتر داریم
بالش رو گذاشتم رو سرم و فشارش دادم
حس کردم بهم نزدیک تر شد
=ا.ت...من دکتر روح و روان نیستم و نمیتونم روح و روان کسی رو درمان کنم...به من بگو...چی اذیتت میکنه
+جونگکوکی...هیچی منو اذیت نمیکنه...من فقط سردرد دارم همین
هانا دست ا.ت رو گرفت و رفتن بالا
داشتم به حرفاش فک میکردم
اشک توی چشمامو پاک کردم و رفتم سمت ماشینم
نشستم و برگشتم سمت خونه
در اتاقمو با ضرب باز کردم و رفتم تو
کتمو در آوردم و پرت کردم گوشه اتاق
تند تند دکمه های جلیقه رو باز میکردم
جلیقه رو انداختم یه ور دیگه
رفتم سمت تراس و دستمو روی نرده های سنگی ش گذاشتم
و داد زدم تا میتونستم
(اینا رو داره با داد میگه)
_کیم ا.تتتتتت....ازت متنفرم....کاش هیچوقت نمیدیدمت
قلبم تیر کشید
افتادم روی زانو هام و دستمو گذاشتم روی قلبم
ساعتم داشت هشدار میداد
ق...قرصم
به سختی از جام بلند شدم
رفتم سمت کشوی پا تختی و قوطی قرص رو برداشت و خوردم و یه آبم روش
یکم صبر کردم تا حالم بیاد سر جاش
کراواتمو شل کردم و بازش کردم و چندتا از دکمه های پیراهنمو باز کردم
خودمو انداختم رو تخت
به سقف خیره بودم
....
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
با سردرد شدیدی از خواب پاشدم
انقدر سردردم زیاد بود که نمیتونستم چشمامو باز کنم
به سختی چشمامو باز کردم که دوتا پا رو به روم دیدم
سرمو بردم بالا تر و دیدم جونگکوک بالای سرم وایستاده
=از دست تو دختر
+جونگکوکا حوصله ندارم...جای این حرفا یه قرص سردرد بده...سرم داره میترکه
=نوچ...از قرص خبری نیست...باید خودش خوب شه
+بابا همه دکتر دارن ماهم دکتر داریم
بالش رو گذاشتم رو سرم و فشارش دادم
حس کردم بهم نزدیک تر شد
=ا.ت...من دکتر روح و روان نیستم و نمیتونم روح و روان کسی رو درمان کنم...به من بگو...چی اذیتت میکنه
+جونگکوکی...هیچی منو اذیت نمیکنه...من فقط سردرد دارم همین
۴.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.