P2
P2
آبنبات چوبیشو توی دهانش گذاشت و پاشو رو پاش انداخت : خب حالا باید چیکار بکنیم ؟
ا.ت از تو کیفش کاغذ و قلمی در آورد گفت : برنامه ریزی.
_ ببین اولین کاری که باید بکنیم اینکه ژانر نمایشو انتخاب کنیم.
نمایشو بنویسیم.
_ آفرین. شخصیت پردازی.
نقشه کشی صحنه.
ا.ت با شوق و ذوق مشغول آماده کردن برنامه بود و جونگ کوک غرق نگاه کردنش بود. بوی توت فرنگی کل اتاق و پر کرده بود. موهای نسبتا بلندش که از شدت سرخی به رنگ توت فرنگی میزد جلوی صورتش اومده بودن. لباش هم همرنگ توت فرنگی بود. جونگ کوک آبنباتشو از تو دهانش در آورد و با دقت بیشتری مشغول دیدن دختر شد. تعریف الهه از نظر جونگ کوک خود ا.ت بود. زیباترین و مهربون ترین موجود دنیا.
_ تو نمیخوای چیزی بگی......
نگاهشون تو نگاه هم گره خورد. ولی با صدای سرفه ی ا.ت به هم اومدن : خب کجا بودیم ؟
جونگ کوک دوباره آبنباتشو تو دهانش گذاشت و سرشو پایین برد : نمیدونم.
_ آهان پیدا کردم.
چهار ساعت بعد
میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
ا.ت به چشم های جونگ کوک نگاه کرد. چشماش درشت شده بود و به قدری زیبا بود که نتونست مقاومت کنه : اوهوم بریم.
چی دوست داری ؟
_ عاممم نظرت چیه بریم دوکبوکی بخوریم؟
بریممممممم.
بعد از غذا خوردن از هم خداحافظی کردن و ا.ت دوان دوان به سمت ایستگاه اتوبوس دوید. جونگ کوک غرق نگاه کردن ا.ت بود : اون...... فوق العاده ترین دختر دنیاس....
یه ماهی گذشته بودو اونا به کار نقشه کشی صحنه رسیده بودن. جونگ کوک تصمیم گرفت دوتا قهوه بگیره تا خستگی هر دوتاشون در بره. درحالی که با دوتا قهوه به کتابخونه میومد به ا.ت نگاهی انداخت. غرق دیدنش شد. برای چند دقیقه ای اونجا ایستاد و بعد با قدم هایی مطمعن و محکم به سمت ا.ت رفت و قهوه هارو روی میز گذاشت. ا.ت در حالی که دوتا طرف دستشو رو میز گرفته بود و ایستاده بود به نقشه زل زده بود. موهای توت فرنگی رنگش جلو صورتش ریخت بود و زیباییشو چند برابر میکرد. جونگ کوک آروم ا.ت رو برگردوند و تو صورتش خم شد. جوری که فاصله ی لباشون فقط چند سانتی متر بود: بیا بقیه کارو بزاریم برای بعدا.
آروم نزدیک شد و لباشو رو لبای توت فرنگی رنگ ا.ت گذاشت. یواش یواش شروع به بوسیدن کرد. ا.ت خشک زده بود ولی وسطاش اونم همراهی کرد. هم دیگرو با لذت و ولع میبوسیدند. جونگ کوک آروم ا.ت رو رومیز گذاشت و کمرشو گرفت و همینطوری محکم میبوسیدن.
تا اینکه با صدای در از هم جدا شدن : میخوام کتابخونرو ببندم. لطفاً زودتر بیاین بیرون.
آبنبات چوبیشو توی دهانش گذاشت و پاشو رو پاش انداخت : خب حالا باید چیکار بکنیم ؟
ا.ت از تو کیفش کاغذ و قلمی در آورد گفت : برنامه ریزی.
_ ببین اولین کاری که باید بکنیم اینکه ژانر نمایشو انتخاب کنیم.
نمایشو بنویسیم.
_ آفرین. شخصیت پردازی.
نقشه کشی صحنه.
ا.ت با شوق و ذوق مشغول آماده کردن برنامه بود و جونگ کوک غرق نگاه کردنش بود. بوی توت فرنگی کل اتاق و پر کرده بود. موهای نسبتا بلندش که از شدت سرخی به رنگ توت فرنگی میزد جلوی صورتش اومده بودن. لباش هم همرنگ توت فرنگی بود. جونگ کوک آبنباتشو از تو دهانش در آورد و با دقت بیشتری مشغول دیدن دختر شد. تعریف الهه از نظر جونگ کوک خود ا.ت بود. زیباترین و مهربون ترین موجود دنیا.
_ تو نمیخوای چیزی بگی......
نگاهشون تو نگاه هم گره خورد. ولی با صدای سرفه ی ا.ت به هم اومدن : خب کجا بودیم ؟
جونگ کوک دوباره آبنباتشو تو دهانش گذاشت و سرشو پایین برد : نمیدونم.
_ آهان پیدا کردم.
چهار ساعت بعد
میخوای بریم یه چیزی بخوریم؟
ا.ت به چشم های جونگ کوک نگاه کرد. چشماش درشت شده بود و به قدری زیبا بود که نتونست مقاومت کنه : اوهوم بریم.
چی دوست داری ؟
_ عاممم نظرت چیه بریم دوکبوکی بخوریم؟
بریممممممم.
بعد از غذا خوردن از هم خداحافظی کردن و ا.ت دوان دوان به سمت ایستگاه اتوبوس دوید. جونگ کوک غرق نگاه کردن ا.ت بود : اون...... فوق العاده ترین دختر دنیاس....
یه ماهی گذشته بودو اونا به کار نقشه کشی صحنه رسیده بودن. جونگ کوک تصمیم گرفت دوتا قهوه بگیره تا خستگی هر دوتاشون در بره. درحالی که با دوتا قهوه به کتابخونه میومد به ا.ت نگاهی انداخت. غرق دیدنش شد. برای چند دقیقه ای اونجا ایستاد و بعد با قدم هایی مطمعن و محکم به سمت ا.ت رفت و قهوه هارو روی میز گذاشت. ا.ت در حالی که دوتا طرف دستشو رو میز گرفته بود و ایستاده بود به نقشه زل زده بود. موهای توت فرنگی رنگش جلو صورتش ریخت بود و زیباییشو چند برابر میکرد. جونگ کوک آروم ا.ت رو برگردوند و تو صورتش خم شد. جوری که فاصله ی لباشون فقط چند سانتی متر بود: بیا بقیه کارو بزاریم برای بعدا.
آروم نزدیک شد و لباشو رو لبای توت فرنگی رنگ ا.ت گذاشت. یواش یواش شروع به بوسیدن کرد. ا.ت خشک زده بود ولی وسطاش اونم همراهی کرد. هم دیگرو با لذت و ولع میبوسیدند. جونگ کوک آروم ا.ت رو رومیز گذاشت و کمرشو گرفت و همینطوری محکم میبوسیدن.
تا اینکه با صدای در از هم جدا شدن : میخوام کتابخونرو ببندم. لطفاً زودتر بیاین بیرون.
۸.۷k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.