عشقی که بهم دادی
"part 59"
*از زبان ا.ت
واقعا از جیهون عصبی بودم
÷ولی مامانی تهیونگ که غریبه نیست.
+چرا اون یه غریبه س...نگو که رمز در خونه رو هم بهش....وای خداااا گفتی؟
جیهون آروم سرشو با ناراحتی تکون داد
+ای خداااا...گیر کیا افتادیم
÷مامانی میشه بیخیال شی...خیلی با بابایی بازی کردم خوابم میاد...من رفتم
خمیازه ای کشید و داشت میرفت
+کیم جیهون!
_ا.ت خواهش میکنم...الان گریه ش در میاد
پوزخندی زدم و گفتم
+گریه؟...با زبونی که این داره منم نمیتونم از پسش بر میام
تهیونگ ابرو شو انداخت بالا و گفت
_خب دیگه
تهیونگ از جاش بلند شد و منم بلند شدم و سر انگشتام وایستادم و در گوشش آروم گفتم
+مثل خودت مغرور ، زبون دراز و یه دندس
داشتیم باهم آروم حرف میزدیم و جیهون هم دورتر از ما ایستاده بود
_ا.ت جیهون رو از من نگیر...بذار ببینمش
+این همه سال کجا بودی؟
_اگه بهم میگفتی غیر ممکن بود که....
+که چی؟...غیرممکن بود بذاری بچه مو پیش خودم نگه دارم؟...تهیونگ اگه بفهمم فکری درمورد گرفتن جیهون از من تو سرته دیگه جیهونو نمیبینی
_نه فکری ندارم...قسم میخورم
تو چشماش خیره شدم...راست میگفت
دست به سینه برگشتم سمت جیهون
+لباساتونم که ست کردین
÷آره خیلی قشنگن
+جیهون...از امروز یه مهمون به خونه مون اضافه میشه!
به تهیونگ با سر اشاره کردم
÷مامان ، تهیونگ بابای منه؟
+خب....آره...ولی از کجا فهمیدی؟
اینو گفتم و برگشتم سمت تهیونگ و بهش چشم غره ای رفتم
تهیونگ زیر لب گفت
_باور کن من چیزی نگفتم...باید از زبون خودت میشنید
برگشت سمت جیهون
+هوم؟
÷آخه دوساعته دارین درباره من پچ پچ میکنین و بابا هم همش داره خواهش میکنه بذاری پیشم بمونه
رفتم جلو و جلوی جیهون زانو زدم و لپشو کشیدم
+ای کوچولوی باهوش...درسته اون باباته...بابای واقعیت...حالا هم برگشته...حالا دیگه وقت خوابه...امشب هم از داستان خبری نیست چون خلاف کردی
_من براش میخونم
رو به تهیونگ کردم و گفتم
+اینجا قانون داره کیم تهیونگ!
تهیونگ اومد و پشت سر جیهون وایستاد و دستشو گذاشت روی شونه های جیهون
_همین امشب...فقط همین امشب
هوفی کشیدم و بلند شدم
از تهیونگ یاد بگیرین
که چطوری خودشو جا کرد😂😂
*از زبان ا.ت
واقعا از جیهون عصبی بودم
÷ولی مامانی تهیونگ که غریبه نیست.
+چرا اون یه غریبه س...نگو که رمز در خونه رو هم بهش....وای خداااا گفتی؟
جیهون آروم سرشو با ناراحتی تکون داد
+ای خداااا...گیر کیا افتادیم
÷مامانی میشه بیخیال شی...خیلی با بابایی بازی کردم خوابم میاد...من رفتم
خمیازه ای کشید و داشت میرفت
+کیم جیهون!
_ا.ت خواهش میکنم...الان گریه ش در میاد
پوزخندی زدم و گفتم
+گریه؟...با زبونی که این داره منم نمیتونم از پسش بر میام
تهیونگ ابرو شو انداخت بالا و گفت
_خب دیگه
تهیونگ از جاش بلند شد و منم بلند شدم و سر انگشتام وایستادم و در گوشش آروم گفتم
+مثل خودت مغرور ، زبون دراز و یه دندس
داشتیم باهم آروم حرف میزدیم و جیهون هم دورتر از ما ایستاده بود
_ا.ت جیهون رو از من نگیر...بذار ببینمش
+این همه سال کجا بودی؟
_اگه بهم میگفتی غیر ممکن بود که....
+که چی؟...غیرممکن بود بذاری بچه مو پیش خودم نگه دارم؟...تهیونگ اگه بفهمم فکری درمورد گرفتن جیهون از من تو سرته دیگه جیهونو نمیبینی
_نه فکری ندارم...قسم میخورم
تو چشماش خیره شدم...راست میگفت
دست به سینه برگشتم سمت جیهون
+لباساتونم که ست کردین
÷آره خیلی قشنگن
+جیهون...از امروز یه مهمون به خونه مون اضافه میشه!
به تهیونگ با سر اشاره کردم
÷مامان ، تهیونگ بابای منه؟
+خب....آره...ولی از کجا فهمیدی؟
اینو گفتم و برگشتم سمت تهیونگ و بهش چشم غره ای رفتم
تهیونگ زیر لب گفت
_باور کن من چیزی نگفتم...باید از زبون خودت میشنید
برگشت سمت جیهون
+هوم؟
÷آخه دوساعته دارین درباره من پچ پچ میکنین و بابا هم همش داره خواهش میکنه بذاری پیشم بمونه
رفتم جلو و جلوی جیهون زانو زدم و لپشو کشیدم
+ای کوچولوی باهوش...درسته اون باباته...بابای واقعیت...حالا هم برگشته...حالا دیگه وقت خوابه...امشب هم از داستان خبری نیست چون خلاف کردی
_من براش میخونم
رو به تهیونگ کردم و گفتم
+اینجا قانون داره کیم تهیونگ!
تهیونگ اومد و پشت سر جیهون وایستاد و دستشو گذاشت روی شونه های جیهون
_همین امشب...فقط همین امشب
هوفی کشیدم و بلند شدم
از تهیونگ یاد بگیرین
که چطوری خودشو جا کرد😂😂
۳.۶k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.