عشق خوناشامی من پارت ۵
عشق خوناشامی من پارت ۵
ویو نیلا
بعد از صبحونه رفتم داخل باغ که بازی کنم داشتم داخل باغ قدم میزدم که بچه ها داشتم با خنده بازی میکردم دوست داشتم برم باهاشون بازی کنم
اما هر وقت میرفتم سمتشون میگفتن تو مامان نداری بخاطر همین باهات بازی نمیکنیم
منم اونجا نشستم و به دیوار تکیه دادم و نگاشون میکردم
که یکیشون متوجه من شد و به بقیه گفت و همشون اومدن سمتم منم بلند شدم وایستادم
یکی از دخترا: چیه دوست داری بازی کنی(پوزخند)
نیلا: اوهوم
یکی از پسرا: هههههههه عمرا ما بزاریم تو که مامان نداری با ما بازی کنی
نیلا افتاد گریه
یکی دیگه از دخترا: اح اح اح نگاه کن چقد لوسه اصلا تو نباید دختر امپراطور میشدی من باید دختر امپراطور میبودم و همشون زدن زیر خنده در حالی که نیلا صورتش خیس اشک بود
که جونگکوک سراسیمه اومد سمتشون
جونگکوک: اهایییی شما بچه ها به حساب همتون میرسم با چه جراتی دختر منو ازیت میکنین(اربده)
نیلا که صدای پدرش رو شنید بدو بدو رفتم و خودش رو انداخت داخل آغوش پدرش و جونگکوک هم خم شد و نیلا رو بلند کرد
در حالی که نیلا سرش رو روی شونهی جونگکوک گذاشته بود جونگکوک غرید
جونگکوک: برید گمشیییییید بعدا به حسابتون میرسم
و بچه ها از ترس فرار کردن
جونگکوک پشت نیلا رو نوازش کرد و گفت
جونگکوک: دخترم عزیزم گریه نکن قشنگم گریه نکن
نیلا بعد از اینکه آروم شد خوابید جونگکوک هم اونو داخل اتاقش گذاشت روی تخت و اومد بیرون باید برای کاری به بیرون قصر میرفت
آماده شد و رفت
ویو جونگکوک
برای کاری باید به بیرون قصر میرفتم حاضر شدم سوار ماشین مخصوص شدم و راه افتادیم داشتیم از خیابون ها عبود میکردیم و منم داشتم به مردم نگاه میکردم
که چشمم به یه نفر افتاد چقد آشنا بود
خوب که دقت کردم دیدم چقد شبیه ا/ته موهاش صورتش چشماش لب هاش
همچیش شبیه به ا/ت اول فکر کردم توهم زدم ولی خوب دقت کردن که دیدم توهم نیست
به سرعت به راننده گفتم ماشین رو نگه داره ماشین رو نگه داشت به سرعت پیاده شدم رفتم طرف اما اون انگار خیلی عجله داشت جمعیت هم زیاد بود که باعث شد گمش کنم خیلی سعی کردم اما دیگه اثری ازش نبود
برگشتم و داخل ماشین نشستم که ماشین دوباره حرکت کرد
اما من ذهنم همش پسش اون دختر بود
چرا اینقد شبیه به ا/ت بود
مگه ا/ت نمرده
اون تو آغوش من جون داد
چطور ممکنه
ادمین
واقعا چه اتفاقی افتاد؟
اون دختر کیه؟
مگه ا/ت نمرده؟
پس این دختر اینجا چیکار میکنه؟
ادامه دارد...
حمایت کنید
شرطا
۲۰ لایک
۲۰ کامنت
ویو نیلا
بعد از صبحونه رفتم داخل باغ که بازی کنم داشتم داخل باغ قدم میزدم که بچه ها داشتم با خنده بازی میکردم دوست داشتم برم باهاشون بازی کنم
اما هر وقت میرفتم سمتشون میگفتن تو مامان نداری بخاطر همین باهات بازی نمیکنیم
منم اونجا نشستم و به دیوار تکیه دادم و نگاشون میکردم
که یکیشون متوجه من شد و به بقیه گفت و همشون اومدن سمتم منم بلند شدم وایستادم
یکی از دخترا: چیه دوست داری بازی کنی(پوزخند)
نیلا: اوهوم
یکی از پسرا: هههههههه عمرا ما بزاریم تو که مامان نداری با ما بازی کنی
نیلا افتاد گریه
یکی دیگه از دخترا: اح اح اح نگاه کن چقد لوسه اصلا تو نباید دختر امپراطور میشدی من باید دختر امپراطور میبودم و همشون زدن زیر خنده در حالی که نیلا صورتش خیس اشک بود
که جونگکوک سراسیمه اومد سمتشون
جونگکوک: اهایییی شما بچه ها به حساب همتون میرسم با چه جراتی دختر منو ازیت میکنین(اربده)
نیلا که صدای پدرش رو شنید بدو بدو رفتم و خودش رو انداخت داخل آغوش پدرش و جونگکوک هم خم شد و نیلا رو بلند کرد
در حالی که نیلا سرش رو روی شونهی جونگکوک گذاشته بود جونگکوک غرید
جونگکوک: برید گمشیییییید بعدا به حسابتون میرسم
و بچه ها از ترس فرار کردن
جونگکوک پشت نیلا رو نوازش کرد و گفت
جونگکوک: دخترم عزیزم گریه نکن قشنگم گریه نکن
نیلا بعد از اینکه آروم شد خوابید جونگکوک هم اونو داخل اتاقش گذاشت روی تخت و اومد بیرون باید برای کاری به بیرون قصر میرفت
آماده شد و رفت
ویو جونگکوک
برای کاری باید به بیرون قصر میرفتم حاضر شدم سوار ماشین مخصوص شدم و راه افتادیم داشتیم از خیابون ها عبود میکردیم و منم داشتم به مردم نگاه میکردم
که چشمم به یه نفر افتاد چقد آشنا بود
خوب که دقت کردم دیدم چقد شبیه ا/ته موهاش صورتش چشماش لب هاش
همچیش شبیه به ا/ت اول فکر کردم توهم زدم ولی خوب دقت کردن که دیدم توهم نیست
به سرعت به راننده گفتم ماشین رو نگه داره ماشین رو نگه داشت به سرعت پیاده شدم رفتم طرف اما اون انگار خیلی عجله داشت جمعیت هم زیاد بود که باعث شد گمش کنم خیلی سعی کردم اما دیگه اثری ازش نبود
برگشتم و داخل ماشین نشستم که ماشین دوباره حرکت کرد
اما من ذهنم همش پسش اون دختر بود
چرا اینقد شبیه به ا/ت بود
مگه ا/ت نمرده
اون تو آغوش من جون داد
چطور ممکنه
ادمین
واقعا چه اتفاقی افتاد؟
اون دختر کیه؟
مگه ا/ت نمرده؟
پس این دختر اینجا چیکار میکنه؟
ادامه دارد...
حمایت کنید
شرطا
۲۰ لایک
۲۰ کامنت
۱۰.۲k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.