پارت ۱۰ شتو و ا/ت
زنگ درو زدید خواهر شوتو درو باز کرد به تو دعوتتون کرد با همه سلام کردیم همه با لبخند بهمون سلام میکردن به جز انداور {بابای شتو } انداور خیلی خشک و سرد بود البته باکوگو هم لبخند نمیزد ولی به سردیه انداور نبود رفین نشستین داشتید میگفتین و میخندید ولی استرس داشتی چون انداور بیشتر موقع ها یه نگاه بهت میکرد و روشو اون وری میکرد مامان شتو خیلی مهربون بود و ازتون پذیرایی میکرد همچنین خواهر برادرش تصمیم گرفتی نقاشی ایی که از خوانواده خودت و شتو کشیده بودی رو بدی به مامان شتو رفتی نقاشی رو اوردی و محترمانه دادی بهش نقاشی رو مامان شتو کنار انداور بود برای همین انداور یه نگاه زیر چشمی کرد تعجب کرد نمیدونست ا/ت نقاشی آنقدر خوبی داره خواهر شتو پرید بغل ا/ت و ازش تشکر کرد بقیه هم همین طور ب غیر از انداور البته اونم کمی از غرورشو گذاشت کنار :
انداور :(همم خوبه نقاشی قشنگی کشیدی ممنون ...)
ا/ت خوشحال شد که انداور غرورشو گذاشته بود کنار ولی باکوگو دوست داشت انداور رو پاره کنه هم بخاطر سوختگی چشم ا/ت هم اینکه سرد و خشکه و به ما اهمیت نمیده
باکوگو خیلی آروم دم گوش ا/ت گفت :(دوست دارم جرش بدم مرتیکه مغرور )
ا/ت :( نه که تو مغرور نیستی آخه)
باکوگو اعصابش خورد شده بود ولی خودشو کنترل کرد و فحش کشت نکرد 😂
مامان شتو رفت تا کتری و خاموش کنه و تو رو هم صدا کرد که باهاش بری تو هم رفتی مامان شتو سر شو گرفت پایین و
گفت : ( ا/ ت من معذرت میخوام درباره ی اون سوختگی )
ا/ت :(چی نه نه من ..من اصلا ناراحت نیستم و حالم خوبه تقسیر شما نبود اون اتفاق )
که دیدی شتو پشته دره و تو و مامانش از اون موقع تاحالا ندیدینش مامان شتو :(از تو هم معذرت میخوام ) شتو هم عذر خواهی کرد تو هم لبخند کم رنگی زدی به شتو اون هم همین طور
شتو :(ا/ت از تو هم ممنونم که اون روز نزاشتی صورتم کامل بسوزه )
مامان شتو رفت بیرون که شتو دوباره سریع بغلت کرد و در رفت تو پذیرایی تو هم سعی کردی خجالتت رو پنهان کنی و رفتی پذیرایی کنار خواهر شتو نشستی که خواهرش بهت گفت :(نقاشی خیلی خوبه میشه بهم یاد بدی )
ا/ت :( ها ام خب... اره چرا که نه )
خواهر شوتو :( ببینم تو و شوتو تویه کلاسید آخه خیلی ازت تعریف میکنه )
ا/ت :( و..واقعا ؟)
خواهرش :( اره مگه نه داداشی (با اون یکی داداشش یعنی با شتو نبود اسمش یادم نمیاد ...)
داداشش:( اره راست میگه از درستم خوب تعریف میکنه راستی ببینم ما رو که یادت میاد یا نه فقط تویا و شوتو رو یادته ؟)
ا/ت :( معلومه که یادم میاد یادته داشتی بهم فوتبال یاد میدادی ؟)
داداشش :( هع اره خیلی بامزه بودی نمیتونستی شوت کنی )
خندیدیم خواهر شوتو گفت :( یا وقتی بهت اسم رنگارو داشتم یاد میدادم خیلی خوب بود اون دوران )
ا/ت :( اره خیلی خوش میگذشت)
شتو :( با اینکه ا/ت ازم کوچیک تر بود ولی اون مراقبم بود وقتی کوچیک بودم)
خواهرش :( اره ا/ت کلا خیلی مهربونه )
ا/ت :( باشه دیگه حالا آنقدر خوب نیستم )
دیگه وقت رفتن بود :
باکوگو :( ا/ت باید بریم دیگه کتت رو تنت کن بریم )
ا/ت هم کتش رو تنش کرد و با همه خداحافظی کرد رفتین تو ماشین که میتسوکی گفت
:( ا/ت میبینم یخت با دوستای قدیمیت آب شده )
ا/ت خندید و جوابی نداد دلش برای تویا (دابی) تنگ شده بود اون دوست خوبی بود ولی توی اتیش سوزی مرد و جنازش هم پیدا نشده هنوز، انگار آب شده بود رفته بود تو زمین دلش خیلی براش میسوخت چون تویا توی کوچیکی مرد و واقعا غم انگیزه توی نقاشی تویا رو کشیده بود ولی رنگش نکرده بود بخاطر اینکه دیگه کسی به اسم تویا وجود نداشت ....
رسیدی خونه کاراتو کردی و خوابیدی فردا باید میرفتی مدرسه ....
□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
خب بچه ها اینم پارت دهم میدونم افتضاح شده ولی لطفا به روی خودتون نیارید 😕😓
ببخشید دیر پارت دادم دیگه این اتفاق نمیافته 😓😖
انداور :(همم خوبه نقاشی قشنگی کشیدی ممنون ...)
ا/ت خوشحال شد که انداور غرورشو گذاشته بود کنار ولی باکوگو دوست داشت انداور رو پاره کنه هم بخاطر سوختگی چشم ا/ت هم اینکه سرد و خشکه و به ما اهمیت نمیده
باکوگو خیلی آروم دم گوش ا/ت گفت :(دوست دارم جرش بدم مرتیکه مغرور )
ا/ت :( نه که تو مغرور نیستی آخه)
باکوگو اعصابش خورد شده بود ولی خودشو کنترل کرد و فحش کشت نکرد 😂
مامان شتو رفت تا کتری و خاموش کنه و تو رو هم صدا کرد که باهاش بری تو هم رفتی مامان شتو سر شو گرفت پایین و
گفت : ( ا/ ت من معذرت میخوام درباره ی اون سوختگی )
ا/ت :(چی نه نه من ..من اصلا ناراحت نیستم و حالم خوبه تقسیر شما نبود اون اتفاق )
که دیدی شتو پشته دره و تو و مامانش از اون موقع تاحالا ندیدینش مامان شتو :(از تو هم معذرت میخوام ) شتو هم عذر خواهی کرد تو هم لبخند کم رنگی زدی به شتو اون هم همین طور
شتو :(ا/ت از تو هم ممنونم که اون روز نزاشتی صورتم کامل بسوزه )
مامان شتو رفت بیرون که شتو دوباره سریع بغلت کرد و در رفت تو پذیرایی تو هم سعی کردی خجالتت رو پنهان کنی و رفتی پذیرایی کنار خواهر شتو نشستی که خواهرش بهت گفت :(نقاشی خیلی خوبه میشه بهم یاد بدی )
ا/ت :( ها ام خب... اره چرا که نه )
خواهر شوتو :( ببینم تو و شوتو تویه کلاسید آخه خیلی ازت تعریف میکنه )
ا/ت :( و..واقعا ؟)
خواهرش :( اره مگه نه داداشی (با اون یکی داداشش یعنی با شتو نبود اسمش یادم نمیاد ...)
داداشش:( اره راست میگه از درستم خوب تعریف میکنه راستی ببینم ما رو که یادت میاد یا نه فقط تویا و شوتو رو یادته ؟)
ا/ت :( معلومه که یادم میاد یادته داشتی بهم فوتبال یاد میدادی ؟)
داداشش :( هع اره خیلی بامزه بودی نمیتونستی شوت کنی )
خندیدیم خواهر شوتو گفت :( یا وقتی بهت اسم رنگارو داشتم یاد میدادم خیلی خوب بود اون دوران )
ا/ت :( اره خیلی خوش میگذشت)
شتو :( با اینکه ا/ت ازم کوچیک تر بود ولی اون مراقبم بود وقتی کوچیک بودم)
خواهرش :( اره ا/ت کلا خیلی مهربونه )
ا/ت :( باشه دیگه حالا آنقدر خوب نیستم )
دیگه وقت رفتن بود :
باکوگو :( ا/ت باید بریم دیگه کتت رو تنت کن بریم )
ا/ت هم کتش رو تنش کرد و با همه خداحافظی کرد رفتین تو ماشین که میتسوکی گفت
:( ا/ت میبینم یخت با دوستای قدیمیت آب شده )
ا/ت خندید و جوابی نداد دلش برای تویا (دابی) تنگ شده بود اون دوست خوبی بود ولی توی اتیش سوزی مرد و جنازش هم پیدا نشده هنوز، انگار آب شده بود رفته بود تو زمین دلش خیلی براش میسوخت چون تویا توی کوچیکی مرد و واقعا غم انگیزه توی نقاشی تویا رو کشیده بود ولی رنگش نکرده بود بخاطر اینکه دیگه کسی به اسم تویا وجود نداشت ....
رسیدی خونه کاراتو کردی و خوابیدی فردا باید میرفتی مدرسه ....
□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□□
خب بچه ها اینم پارت دهم میدونم افتضاح شده ولی لطفا به روی خودتون نیارید 😕😓
ببخشید دیر پارت دادم دیگه این اتفاق نمیافته 😓😖
۸.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.