i used to hate alphas
i used to hate alphas
p9
جونگکوک با تعجب نگاهش رو به سئونگوون دوخت تا ادامه بده.
"اون نمی خواد کسی بفهمه که اون یک آلفاست و الان همه اون رو به عنوان یک بتا می شناسن..."
"اما چرا؟ همه آلفا ها رو دوست دارن..."
"شاید تهیونگ یکم خل و چل به نظر برسه... اما آدم بدی نیست... من حاضرم اینو ثابت کنم."
سئونگوون نفس عمیقی کشید و زانو هاش رو کمی پایین تر آورد.
"اون روز... که شما اتفاقا فرومون آزاد کردید، حتی منم که یک بتا هستم تا حدودی تحریک شدم... فکر کنید چقدر برای تهیونگ سخت بوده... اون شما رو دوست داره و فکر می کنه شما سولمیتش هستید و علاوه بر همه ی این ها، اون یک آلفاست و بدنش نسبت این فرومون ها خیلی بیشتر ریکشن نشون می ده... اما اون خودش رو کنترل کرد و خواسته ی شدیدش رو نادیده گرفت... اون واقعا آدم خوبیه آقای جئون... "
جونگکوک حالا فقط به زمین خیره شده بود و خیلی آروم داشت به حرف های سئونگوون گوش می داد.
"من نمی گم که برید پیوند دائمیش بشید؛ به منم هیچ ربطی نداره... اما به نظرم باید این ها رو می دونستید... شاید تهیونگ لیاقت یک شانس از طرف شما رو داشته باشه..."
سرش رو بالا آورد و لبخندی به جونگکوک زد.
"من تا به حال انقدر اون رو مصمم و شیفته ندیده بودم... لطفاً بذارید بشناستتون..."
از جاش بلند شد و احترامی به جونگکوک گذاشت.
"من فعلا باید برم..."
و از در بیرون رفت. آه... چقدر همه چیز پیچیده بود... جونگکوک از آلفا ها متنفر بود... احتمالا همهشون درست مثل آدمایی بودن که امگا ها رو بی مصرف و احمق می دونستن... اما جونگکوک فکر نمی کرد بتونه درکش کنه... اون هنوز همه دلش از همه پر بود و فقط... فقط نمی خواست دوباره خودش رو درگیر کنه...
جونگکوک توی افکار خودش بود که یکدفعه دست کسی رو جلوی دهنش حس کرد و متوجه شد که یک نفر اون رو از پشت سر گرفته. خیلی ترسیده بود... اون دیگه کی بود؟
"هه... داشتم فکر می کردم که این بو از کجاست و ببین چی پیدا کردم! پس تو یک امگایی..."
اون دیگه کی بود؟ چرا ولش نمی کرد؟
اون فرد جونگکوک رو به دیوار پین کرد و توی چشم هاش خیره شد.
چه بوی خوشمزه ای... آه... امگای احمق... خیلی دلت می خواد یکی بکنتت؟"
اون چشم های پست... اون جملات... جونگکوک اون ها رو به یاد داشت... اون مرد یک آلفای ع..و..ض..ی بود... اون کابوس... نه! نه! نباید دوباره اتفاق میوفتاد! جونگکوک هانریون رو داشت و نمی تونست بذاره دوباره براش همچین اتفاقی بیوفته!
"تو از قصد اون بوی ل..ع.ن..ت..ی رو ساطع می کنی... این یکجور دعوته... نه؟"
اون ع..و..ض..ی داشت چی می گفت؟! جونگکوک با عصبانیت سعی کرد اون آلفا رو عقب هل بده اما اون آلفا فشار رو بیشتر کرد و جونگکوک رو روی زمین انداخت.
p9
جونگکوک با تعجب نگاهش رو به سئونگوون دوخت تا ادامه بده.
"اون نمی خواد کسی بفهمه که اون یک آلفاست و الان همه اون رو به عنوان یک بتا می شناسن..."
"اما چرا؟ همه آلفا ها رو دوست دارن..."
"شاید تهیونگ یکم خل و چل به نظر برسه... اما آدم بدی نیست... من حاضرم اینو ثابت کنم."
سئونگوون نفس عمیقی کشید و زانو هاش رو کمی پایین تر آورد.
"اون روز... که شما اتفاقا فرومون آزاد کردید، حتی منم که یک بتا هستم تا حدودی تحریک شدم... فکر کنید چقدر برای تهیونگ سخت بوده... اون شما رو دوست داره و فکر می کنه شما سولمیتش هستید و علاوه بر همه ی این ها، اون یک آلفاست و بدنش نسبت این فرومون ها خیلی بیشتر ریکشن نشون می ده... اما اون خودش رو کنترل کرد و خواسته ی شدیدش رو نادیده گرفت... اون واقعا آدم خوبیه آقای جئون... "
جونگکوک حالا فقط به زمین خیره شده بود و خیلی آروم داشت به حرف های سئونگوون گوش می داد.
"من نمی گم که برید پیوند دائمیش بشید؛ به منم هیچ ربطی نداره... اما به نظرم باید این ها رو می دونستید... شاید تهیونگ لیاقت یک شانس از طرف شما رو داشته باشه..."
سرش رو بالا آورد و لبخندی به جونگکوک زد.
"من تا به حال انقدر اون رو مصمم و شیفته ندیده بودم... لطفاً بذارید بشناستتون..."
از جاش بلند شد و احترامی به جونگکوک گذاشت.
"من فعلا باید برم..."
و از در بیرون رفت. آه... چقدر همه چیز پیچیده بود... جونگکوک از آلفا ها متنفر بود... احتمالا همهشون درست مثل آدمایی بودن که امگا ها رو بی مصرف و احمق می دونستن... اما جونگکوک فکر نمی کرد بتونه درکش کنه... اون هنوز همه دلش از همه پر بود و فقط... فقط نمی خواست دوباره خودش رو درگیر کنه...
جونگکوک توی افکار خودش بود که یکدفعه دست کسی رو جلوی دهنش حس کرد و متوجه شد که یک نفر اون رو از پشت سر گرفته. خیلی ترسیده بود... اون دیگه کی بود؟
"هه... داشتم فکر می کردم که این بو از کجاست و ببین چی پیدا کردم! پس تو یک امگایی..."
اون دیگه کی بود؟ چرا ولش نمی کرد؟
اون فرد جونگکوک رو به دیوار پین کرد و توی چشم هاش خیره شد.
چه بوی خوشمزه ای... آه... امگای احمق... خیلی دلت می خواد یکی بکنتت؟"
اون چشم های پست... اون جملات... جونگکوک اون ها رو به یاد داشت... اون مرد یک آلفای ع..و..ض..ی بود... اون کابوس... نه! نه! نباید دوباره اتفاق میوفتاد! جونگکوک هانریون رو داشت و نمی تونست بذاره دوباره براش همچین اتفاقی بیوفته!
"تو از قصد اون بوی ل..ع.ن..ت..ی رو ساطع می کنی... این یکجور دعوته... نه؟"
اون ع..و..ض..ی داشت چی می گفت؟! جونگکوک با عصبانیت سعی کرد اون آلفا رو عقب هل بده اما اون آلفا فشار رو بیشتر کرد و جونگکوک رو روی زمین انداخت.
۱۳.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.