وانشات سوکونا
خب به در خواست یکی از عزیزان یه وانشات از سوکونا میذارم (با اینکه ازش خوشم نمیاد ولی خو دیگه)
ورژن:عاشقانه و هنتای😶
این عکس پارتم شمایید🥲
از زبان ا/ت
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم عین چی خوابم میومد ولی باید میرفتم مدرسه جوجوتسو(فکر کنم همینه)
میخواستم از رو تخت پاشم که شترقققق
از تخت افتادم پایین😐💔
ا/ت:آی مادر جان سرم شکستتتت🥺☹
باید امروز بهش حسمو میگفتم(به آقامون سوکونا باید میگفتی 🥲چون عاشقش بودی)
برامم مهم نبود دوسم داره یا نه دیگه نمیتونستم تحمل کنم و این راز رو نگه دارم پلشدم از رو زمین و همونطور که سرمو ماساژ میدادم رفتم داخل حموم تا یه دوشی بگیرم
رفتم داخل حموم و
۲ساعت بعد(دیگه داستید تو حموم چیکار میکردید به من چه😙😂)
ا/ت:بعد دوساعت بالاخرههه🙄
اومدم بیرون از حموم و رفتم سمت کمدم یه لباس که مال مدرسه بود پوشیدم(همون یونیفرم مدرسه جوجوتسو که دانش آموزا میپوشنش)
و راه افتادم خیلی هیجان زده بودم تا بتونم بهش بگم هرچند که میدونستم دوسم نداره
راه افتادم و بعد چند دقیقه به خودم اومدم دیدم جلو در مدرسه هستم
ا/ت:کِی رسیدم 😐💔
خلاصه رفتم داخل دیدم که عه یوجی رو صندلی نشسته (رو صندلی حیاط عزیزان😂)
الان بهترین فرصت بود که بتونم حسمو به سوکونا بگم😃
رفتم پیش یوجی و گفتم👇🏻
ا/ت:سلام😃
یوجی:ها سلام ا/ت چان😃
ا/ت:خوبی با سوکونا چه میکنی😃
یوجی(نمد اسمش اینه یانه): هیچی
ا/ت:میشه باهاش حرف بزنم؟
از قیافه یوجی میشد فهمید تعجب کرده
ا/ت:چیه خو😐
یوجی:هیچی باشه
و جاشو با سوکونا عوض کرد
تصمیم گرفتم بهش بگم حسی که دارم رو پس هرچی نیرو بود در خودم جمع کردم و سریع داد زدم👇🏻
ا/ت:سوکونا من دوست دارمم😳(خاک به سرم چرا دارم مینویسم آخههه😶)
دیدم که سرشونزدیکم کرد و گفت👇🏻
سوکونا:نمیدونستم انقد شجاعی
منم که سرخ بودم بهش گفتم
ا/ت:توهم دوسم داری؟😳
سوکونا یه پوزخند زد(از اون شیطانیا هااا😐💔)
داشتم نگاش میکردم که گفت
سوکونا:دلم نمیخواد امشب رو از دست بدی(ابلفضلللللللل واییی برید توبه کنیددد😐🤲🏻📿)
منظورشو فهمیدم که چی میخواد...
راستش دوستان جا نمیشه باید دو قسمتش کنم پس الان این پارت اولشه 🥲
ورژن:عاشقانه و هنتای😶
این عکس پارتم شمایید🥲
از زبان ا/ت
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم عین چی خوابم میومد ولی باید میرفتم مدرسه جوجوتسو(فکر کنم همینه)
میخواستم از رو تخت پاشم که شترقققق
از تخت افتادم پایین😐💔
ا/ت:آی مادر جان سرم شکستتتت🥺☹
باید امروز بهش حسمو میگفتم(به آقامون سوکونا باید میگفتی 🥲چون عاشقش بودی)
برامم مهم نبود دوسم داره یا نه دیگه نمیتونستم تحمل کنم و این راز رو نگه دارم پلشدم از رو زمین و همونطور که سرمو ماساژ میدادم رفتم داخل حموم تا یه دوشی بگیرم
رفتم داخل حموم و
۲ساعت بعد(دیگه داستید تو حموم چیکار میکردید به من چه😙😂)
ا/ت:بعد دوساعت بالاخرههه🙄
اومدم بیرون از حموم و رفتم سمت کمدم یه لباس که مال مدرسه بود پوشیدم(همون یونیفرم مدرسه جوجوتسو که دانش آموزا میپوشنش)
و راه افتادم خیلی هیجان زده بودم تا بتونم بهش بگم هرچند که میدونستم دوسم نداره
راه افتادم و بعد چند دقیقه به خودم اومدم دیدم جلو در مدرسه هستم
ا/ت:کِی رسیدم 😐💔
خلاصه رفتم داخل دیدم که عه یوجی رو صندلی نشسته (رو صندلی حیاط عزیزان😂)
الان بهترین فرصت بود که بتونم حسمو به سوکونا بگم😃
رفتم پیش یوجی و گفتم👇🏻
ا/ت:سلام😃
یوجی:ها سلام ا/ت چان😃
ا/ت:خوبی با سوکونا چه میکنی😃
یوجی(نمد اسمش اینه یانه): هیچی
ا/ت:میشه باهاش حرف بزنم؟
از قیافه یوجی میشد فهمید تعجب کرده
ا/ت:چیه خو😐
یوجی:هیچی باشه
و جاشو با سوکونا عوض کرد
تصمیم گرفتم بهش بگم حسی که دارم رو پس هرچی نیرو بود در خودم جمع کردم و سریع داد زدم👇🏻
ا/ت:سوکونا من دوست دارمم😳(خاک به سرم چرا دارم مینویسم آخههه😶)
دیدم که سرشونزدیکم کرد و گفت👇🏻
سوکونا:نمیدونستم انقد شجاعی
منم که سرخ بودم بهش گفتم
ا/ت:توهم دوسم داری؟😳
سوکونا یه پوزخند زد(از اون شیطانیا هااا😐💔)
داشتم نگاش میکردم که گفت
سوکونا:دلم نمیخواد امشب رو از دست بدی(ابلفضلللللللل واییی برید توبه کنیددد😐🤲🏻📿)
منظورشو فهمیدم که چی میخواد...
راستش دوستان جا نمیشه باید دو قسمتش کنم پس الان این پارت اولشه 🥲
۱۰.۰k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.