سایه سیاه (F2) pt²⁸
دایانا : من اینکارو میکنم
خب این ماموریت برای 4 روز دیگه هست پس برید تا اون موقع استراحت کنید و اماده بشید
همگی : چشم خداحافظ
دایانا ؛ همگی رفتن پدر جیمین برای بدرقه رفت و من رفتم روی مبل نشستم و چشمامو بستم
جیمین : حالت خوبه ؟
دایانا : اره خوبم
جیمین : نقشه خیلی خوبیه آفرین
دایانا : ممنون امیدوارم موفق بشیم
جیمین : حتما میشیم ولی لطفا مواظب باش
دایانا : حواسم هست
جیمین؛ نمیدونم کارم درسته که بزارم دایانا همرام بیاد یانه ، دلم نمیخوای اتفاقی براش بیوفته اما حتی نمیتونستم جلوشو بگیرم
4 روز بعد ساعت 12 شب :
دایانا همه افراد جمع شدن امشب شب عملیاته ، استرس داشتم نگران بودم نه به خاطر خودم به خاطر جیمین ، باید حواسمو خوب جمع کنم تا کسی اسیب نبینه
دایانا : خب نقشه رو هم مرور کردیم اماده باشید ساعت 2 حرکت میکنیم
رفتم بالا تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم به ساعت نگاه کردم یه ساعت وقت داشتم پا شدم رفتم سمت بالکن اتاق درو باز کردم و به اسمون خیره شدم که یهو جیمین دستمو گرفت
جیمین: چیشده؟ چرا اینقدر نگرانی؟
دایانا : نگران نیستم فقط دارم فکر میکنم اگه اون موقع از خونه فرار نمیکردم چی میشد
جیمین : اونوقت پیشم نبودی ، اونوقت نمیتونستم بغلت کنم
دایانا : یا مثلا شکنجم کنی یا..... ( با خنده )
جیمین: متاسفم (با ناراحتی)
دایانا: شوخی کردم ، گذشته رو فراموش کن
جیمین؛ محکم بغلش کردم و بردمش داخل ....
لایک نکنین فهر میکنم 🙄
خب این ماموریت برای 4 روز دیگه هست پس برید تا اون موقع استراحت کنید و اماده بشید
همگی : چشم خداحافظ
دایانا ؛ همگی رفتن پدر جیمین برای بدرقه رفت و من رفتم روی مبل نشستم و چشمامو بستم
جیمین : حالت خوبه ؟
دایانا : اره خوبم
جیمین : نقشه خیلی خوبیه آفرین
دایانا : ممنون امیدوارم موفق بشیم
جیمین : حتما میشیم ولی لطفا مواظب باش
دایانا : حواسم هست
جیمین؛ نمیدونم کارم درسته که بزارم دایانا همرام بیاد یانه ، دلم نمیخوای اتفاقی براش بیوفته اما حتی نمیتونستم جلوشو بگیرم
4 روز بعد ساعت 12 شب :
دایانا همه افراد جمع شدن امشب شب عملیاته ، استرس داشتم نگران بودم نه به خاطر خودم به خاطر جیمین ، باید حواسمو خوب جمع کنم تا کسی اسیب نبینه
دایانا : خب نقشه رو هم مرور کردیم اماده باشید ساعت 2 حرکت میکنیم
رفتم بالا تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم به ساعت نگاه کردم یه ساعت وقت داشتم پا شدم رفتم سمت بالکن اتاق درو باز کردم و به اسمون خیره شدم که یهو جیمین دستمو گرفت
جیمین: چیشده؟ چرا اینقدر نگرانی؟
دایانا : نگران نیستم فقط دارم فکر میکنم اگه اون موقع از خونه فرار نمیکردم چی میشد
جیمین : اونوقت پیشم نبودی ، اونوقت نمیتونستم بغلت کنم
دایانا : یا مثلا شکنجم کنی یا..... ( با خنده )
جیمین: متاسفم (با ناراحتی)
دایانا: شوخی کردم ، گذشته رو فراموش کن
جیمین؛ محکم بغلش کردم و بردمش داخل ....
لایک نکنین فهر میکنم 🙄
۴۹.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.