(پارت22)
کوک*ویو
ا.ت و اون پسره یونجون.
اومدن داخل کلاس.
خیلی حسودیم شده بود.
چقدرم بهم نمیان.
یونجون به یونا علامت داد.
یونا هم بو خنده گفتپیونا:شما کنار هم بشینید من میرم میز لقبی
یونجون:باشه
ا.ت:باشه راحتی فقط
یونا:خیلی اینجا راحت تره میزش.
ایشه من فهمیدم.
(زنگ اخر).
داشتیم میرفتیم خونه.
ا.ت و یونجون و دیدم.
واقعو حسودیم شد.
ایکاش ا.ت میتونست واسه ی من باشه.
رفتم خونه.
لباسام رو عوض کردم.
و کیفم و گذاشتم تو اتاقم.
توی حال خونه بودم.
داشتم خوراکی میخوردم.
به یاد ا.ت افتادم.
خنده هاش،حرف زدنش،عصبانی شدنش،قیافش،رفتارش.
البته به لطف من نذاشتم زیاد بخنده.
توی این چنده هفته که مدرسه شروع شده.
فکر کنم عاشق این دختره شدم.
مامان بابام خونه نبودن.
تنها بودم.
پیش خودم لبخندی زدم.
یهو صدای.
تق تق در اومد.
کوک:کیه
ته:منم باز کن درو
کوک:اومدم.
رفتم درو باز کردم.
اومد داخل.
کوک:سلام
ته:سلام
کوک:چیشده
ته:موضوع رو باید بهت بگم
کوک:بگو
ته:تو................
ا.ت و اون پسره یونجون.
اومدن داخل کلاس.
خیلی حسودیم شده بود.
چقدرم بهم نمیان.
یونجون به یونا علامت داد.
یونا هم بو خنده گفتپیونا:شما کنار هم بشینید من میرم میز لقبی
یونجون:باشه
ا.ت:باشه راحتی فقط
یونا:خیلی اینجا راحت تره میزش.
ایشه من فهمیدم.
(زنگ اخر).
داشتیم میرفتیم خونه.
ا.ت و یونجون و دیدم.
واقعو حسودیم شد.
ایکاش ا.ت میتونست واسه ی من باشه.
رفتم خونه.
لباسام رو عوض کردم.
و کیفم و گذاشتم تو اتاقم.
توی حال خونه بودم.
داشتم خوراکی میخوردم.
به یاد ا.ت افتادم.
خنده هاش،حرف زدنش،عصبانی شدنش،قیافش،رفتارش.
البته به لطف من نذاشتم زیاد بخنده.
توی این چنده هفته که مدرسه شروع شده.
فکر کنم عاشق این دختره شدم.
مامان بابام خونه نبودن.
تنها بودم.
پیش خودم لبخندی زدم.
یهو صدای.
تق تق در اومد.
کوک:کیه
ته:منم باز کن درو
کوک:اومدم.
رفتم درو باز کردم.
اومد داخل.
کوک:سلام
ته:سلام
کوک:چیشده
ته:موضوع رو باید بهت بگم
کوک:بگو
ته:تو................
۸.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.