پارت ۴۳
پارت ۴۳
تازه بیدار شده بودی و در اتاقت رو باز کردی تا بری بیرون . داشتی رد میشدی که النا رو توی آشپزخونه دیدی . اون همیشه ساعت ۸ میره سرکار و الانم ساعت ۷:۲۰ ست پس میخواد صبحانه درست کنه
+ صبح بخیر
- وای! ترسیدم . چقدر یهویی اومدی !
+ فکر نمیکردم بترسی
و بهش نگاه کردی که داشت قهوه و صبحانه رو درست میکرد
+ بزار کمک کنم
و سمتش رفتی که خودش رو کنار کشید
- ن...نه نمیخواد . خودم میتونم
توقع این کار رو نداشتی ولی همون موقع یاد دیشب افتادی . ممکنه همه چیز یادش باشه؟ این دیگه خیلی بده
همینکه روی صندلی نشست ، حرفت رو زدی
+ تو اتفاقات دیشب رو...یادت اومده؟
با گفتن این حرف ، صورتش در کسری از ثانیه رنگ گوجه و لبو پخته شد
- خب...ا...آره
یه نفس عمیق کشید
- امممم....درباره اون اتفاقات...خب من...ببخشید واقعا متوجه کارام نمیشدم!
دیگه نتونستی تحمل کنی و زدی زیر خنده که باعث شد عصبانی بشه
- الان چه چیزی خنده داره ؟
+ چهره ات و...رنگ صورتت....خیلی خنده دار شده!
بعد از چند ثانیه سعی کردی خودت رو کنترل کنی و صدات رو صاف کردی
+ خب در اون باره، مشکلی نیست . ممکنه همچین چیزایی پیش بیاد . نیازی نیست انقدر خجالت بکشی
انگار با این حرفت خیالش راحت شد و دیگه چیزی نگفت . و تو هم هیچ حرفی درباره اون احساس عجیبی که دیشب وسط حرفاش گفت ، نگفتی . اون احساسی که خودتم داشتی و نمی تونستی بفهمی چیه یا...یا شایدم نمی خواستی بفهمی؟
واقعا نمی خواستی از اول صبح به همچین چیزایی فکر کنی پس دیگه به چیزی فکر نکردی و مشغول خوردن صبحانه شدی
تازه بیدار شده بودی و در اتاقت رو باز کردی تا بری بیرون . داشتی رد میشدی که النا رو توی آشپزخونه دیدی . اون همیشه ساعت ۸ میره سرکار و الانم ساعت ۷:۲۰ ست پس میخواد صبحانه درست کنه
+ صبح بخیر
- وای! ترسیدم . چقدر یهویی اومدی !
+ فکر نمیکردم بترسی
و بهش نگاه کردی که داشت قهوه و صبحانه رو درست میکرد
+ بزار کمک کنم
و سمتش رفتی که خودش رو کنار کشید
- ن...نه نمیخواد . خودم میتونم
توقع این کار رو نداشتی ولی همون موقع یاد دیشب افتادی . ممکنه همه چیز یادش باشه؟ این دیگه خیلی بده
همینکه روی صندلی نشست ، حرفت رو زدی
+ تو اتفاقات دیشب رو...یادت اومده؟
با گفتن این حرف ، صورتش در کسری از ثانیه رنگ گوجه و لبو پخته شد
- خب...ا...آره
یه نفس عمیق کشید
- امممم....درباره اون اتفاقات...خب من...ببخشید واقعا متوجه کارام نمیشدم!
دیگه نتونستی تحمل کنی و زدی زیر خنده که باعث شد عصبانی بشه
- الان چه چیزی خنده داره ؟
+ چهره ات و...رنگ صورتت....خیلی خنده دار شده!
بعد از چند ثانیه سعی کردی خودت رو کنترل کنی و صدات رو صاف کردی
+ خب در اون باره، مشکلی نیست . ممکنه همچین چیزایی پیش بیاد . نیازی نیست انقدر خجالت بکشی
انگار با این حرفت خیالش راحت شد و دیگه چیزی نگفت . و تو هم هیچ حرفی درباره اون احساس عجیبی که دیشب وسط حرفاش گفت ، نگفتی . اون احساسی که خودتم داشتی و نمی تونستی بفهمی چیه یا...یا شایدم نمی خواستی بفهمی؟
واقعا نمی خواستی از اول صبح به همچین چیزایی فکر کنی پس دیگه به چیزی فکر نکردی و مشغول خوردن صبحانه شدی
۴.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.