حلقه های مافیا (part⁵)
جونگ کوک ویو (درحال شکنجه دادن اون ۳ تا پسر):
جونگ کوک:عوضیا مگه بهتون نگفتم حق ندارین بهش دست بزنین؟!!!!!
&قربان لطفـ…
با خوردن گلوله ی من تو سرش حرفش نصفه موند سه تا گلوله حیف مغز های بیمصرفشون کردم و از اتاق شکنجه رفتم بیرون
رفتم داخل سالن
(نکته: اتاق شکنجه پشت حیاط عمارته)
از پله ها رفتم بالا رسیدم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت که احساس کردم یه چیزی زیرمه ۱ ثانیه هم نگذشت که صدای داد یه نفر دراومد سه متر از جام پریدم هوا
یونگی از زیر پتوی تخت اومد بیرون
یونگی: داری چه غلطی میکنی؟!
جونگ کوک:اینو من باید ازت بپرسم
یونگی:خدا لعنتت کنه فک کنم چند تا از دنده هام شکست
جونگ کوک: تو تخت من چیکار میکنی؟!
یونگی:گفتی از دختر چند تا عکس واسه ت بیارم آوردم تو اتاقت نبودی فک کردم امشب نمیای حوصله نداشتم مسیر خونه ی خودمو برگردم همینجا خوابیدم…آخ کمرم
رفتم رو تخت نشستم
جونگ کوک:خب حالا عکسا کو؟!
یونگی: رفیق صمیمیتو فلج کردی نگران عکسایی؟!
جونگ کوک:مسخره بازی درنیار عکسا کجان؟
یونگی:تو اون کشوئه(اشاره سمت کشو)
جونگ کوک:هممم (سرفه مصنوعی)
یونگی:…
جونگ کوک:اهم اهم
یونگی:چه مرگته؟!
جونگ کوک:(نگاه پوکر)
یونگی:اگه فک میکنی از اتاق میرم بیرون به شدت در اشتباهی
جونگ کوک: برو اتاق کناری
یونگی:ای خدا
پترو دورش پیچید و رفت بیرون
جونگ کوک:هووو پتو رو کجا میبری؟!(نسبتاً بلند)
یونگی:هرجا دلم بخاد (بلندتر)
انقد خسته بودم که فقط لباسامو درآوردم سرمو گذاشتم رو بالشت و سیاهی…
جونگ کوک:عوضیا مگه بهتون نگفتم حق ندارین بهش دست بزنین؟!!!!!
&قربان لطفـ…
با خوردن گلوله ی من تو سرش حرفش نصفه موند سه تا گلوله حیف مغز های بیمصرفشون کردم و از اتاق شکنجه رفتم بیرون
رفتم داخل سالن
(نکته: اتاق شکنجه پشت حیاط عمارته)
از پله ها رفتم بالا رسیدم تو اتاق خودمو پرت کردم رو تخت که احساس کردم یه چیزی زیرمه ۱ ثانیه هم نگذشت که صدای داد یه نفر دراومد سه متر از جام پریدم هوا
یونگی از زیر پتوی تخت اومد بیرون
یونگی: داری چه غلطی میکنی؟!
جونگ کوک:اینو من باید ازت بپرسم
یونگی:خدا لعنتت کنه فک کنم چند تا از دنده هام شکست
جونگ کوک: تو تخت من چیکار میکنی؟!
یونگی:گفتی از دختر چند تا عکس واسه ت بیارم آوردم تو اتاقت نبودی فک کردم امشب نمیای حوصله نداشتم مسیر خونه ی خودمو برگردم همینجا خوابیدم…آخ کمرم
رفتم رو تخت نشستم
جونگ کوک:خب حالا عکسا کو؟!
یونگی: رفیق صمیمیتو فلج کردی نگران عکسایی؟!
جونگ کوک:مسخره بازی درنیار عکسا کجان؟
یونگی:تو اون کشوئه(اشاره سمت کشو)
جونگ کوک:هممم (سرفه مصنوعی)
یونگی:…
جونگ کوک:اهم اهم
یونگی:چه مرگته؟!
جونگ کوک:(نگاه پوکر)
یونگی:اگه فک میکنی از اتاق میرم بیرون به شدت در اشتباهی
جونگ کوک: برو اتاق کناری
یونگی:ای خدا
پترو دورش پیچید و رفت بیرون
جونگ کوک:هووو پتو رو کجا میبری؟!(نسبتاً بلند)
یونگی:هرجا دلم بخاد (بلندتر)
انقد خسته بودم که فقط لباسامو درآوردم سرمو گذاشتم رو بالشت و سیاهی…
۷.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.