آیدل من بخشی از وجودم
my idol part of me
part۴
ات وقتی اون وضعیتو دید به زندگیش به موقعیتش به تمام چیزایی که داره تجربه میکنه خندید به نظر اون زندگی به معنای شروع دوباره و عشق جدید بین تمام جهان بود
اون دختر فوق العادهای بود فقط از بیرون ضعیف و شکننده بود به شدت ضعیف شده بود هر روز زیاد غذا میخورد و نمیتونست کاری بکنه اینکه براش مهمه براش مهمه زندگیش براش مهمه بخشی از وجودش براش مهمه تنها چیزی که براش مهم نبود این بود که کی میمیره!
ویو لینو
رفتم روش کاپوچینو رو خالی کردم برام عجیب بود که چیزی نمیگه و ساکت نشست و رفت بدون اینکه حرف یک کلمه اعتراض کند مهم نبود چی میشه من فقط میخواستم انتقام لیا رو بگیرم جوری که جهان جلوم زانو بزنه !
زنگ به صدا در اومد دامنش رو کمی پایین و پاهای نرم و شکننده شو پوشوند و به سمت کلاس حرکت کرد وقتی وارد شد یه سطل قرمز آب ریخته شد دیگه براش طبیعی بود که همچین اتفاقایی بیفته رفت روی صندلی نشست استاد وارد کلاس شد بدون اینکه حتی به اصل اهمیت بده به سمت تابلو رفت و شروع کرد به درس دادن درسته پدر لینو به اون رشوه داده بود تا اون حرفی در مورد قلدری لینو نزنه و ساکت بشینه و درسشو بده حتی اگر لینو به درس هم اهمیت نداد براش مهم نباشه استاد درس را شروع کرد زمانی که درس تموم شد که سرش پایینه و چیزی نمیگه برای بچههای کلاس تعبیه شده بود اون ساکت بود و چیزی نمیگفت تنها دوستی که داشت لیا بود و حتی نمیدونست لیا داره چه بلایی سرش میاره خیلی زود آدما تبدیل به شیطان میشن جوری که نمیفهمی چطوری زمان رو گذروندی
آت امروز به سمت به بوفه نرفت چون میدونه چه بلایی سرش میاد توی کلاس خالی نشست و چیزی نگفت یه پسر آخر کلاس بود که مثل اون اونم تحقیر میشد از سرش را برگردوند و اون پسرو دید پسر هم به اون نگاهی انداخت و دوباره سرش رو به سمت دفتر حرکت داد و نگاهشو به دفتر داد از همسرش را برگردون دفترچه خاطرات توش را از توی کیفش درآورد و شروع کرد به نوشتن خاطراتش مادر و پدرش هنوز هنوز زنده بودن اما براش مهم نبود ادر بودن به این نیست که چقدر زمان خرج کنی تا پول در بیاری و شکم بچهتو سیر کنی مادر بودن به اینه که چقدر برای بچه دووم بیاری ون فقط ۱۷ سالش بود و داشت زجر بزرگی میکشید اینکه سال بعدم قرار بود توی همین دانشگاه درس بخونه باعث میشد افکار بدی به ذهنش خطور کنه
اگر دیدی خبری ازم نیست یعنی مسدود شدم و اینجا ادامه میدم
آیدی:@yuibfgvdswdfhvjt1234566789
part۴
ات وقتی اون وضعیتو دید به زندگیش به موقعیتش به تمام چیزایی که داره تجربه میکنه خندید به نظر اون زندگی به معنای شروع دوباره و عشق جدید بین تمام جهان بود
اون دختر فوق العادهای بود فقط از بیرون ضعیف و شکننده بود به شدت ضعیف شده بود هر روز زیاد غذا میخورد و نمیتونست کاری بکنه اینکه براش مهمه براش مهمه زندگیش براش مهمه بخشی از وجودش براش مهمه تنها چیزی که براش مهم نبود این بود که کی میمیره!
ویو لینو
رفتم روش کاپوچینو رو خالی کردم برام عجیب بود که چیزی نمیگه و ساکت نشست و رفت بدون اینکه حرف یک کلمه اعتراض کند مهم نبود چی میشه من فقط میخواستم انتقام لیا رو بگیرم جوری که جهان جلوم زانو بزنه !
زنگ به صدا در اومد دامنش رو کمی پایین و پاهای نرم و شکننده شو پوشوند و به سمت کلاس حرکت کرد وقتی وارد شد یه سطل قرمز آب ریخته شد دیگه براش طبیعی بود که همچین اتفاقایی بیفته رفت روی صندلی نشست استاد وارد کلاس شد بدون اینکه حتی به اصل اهمیت بده به سمت تابلو رفت و شروع کرد به درس دادن درسته پدر لینو به اون رشوه داده بود تا اون حرفی در مورد قلدری لینو نزنه و ساکت بشینه و درسشو بده حتی اگر لینو به درس هم اهمیت نداد براش مهم نباشه استاد درس را شروع کرد زمانی که درس تموم شد که سرش پایینه و چیزی نمیگه برای بچههای کلاس تعبیه شده بود اون ساکت بود و چیزی نمیگفت تنها دوستی که داشت لیا بود و حتی نمیدونست لیا داره چه بلایی سرش میاره خیلی زود آدما تبدیل به شیطان میشن جوری که نمیفهمی چطوری زمان رو گذروندی
آت امروز به سمت به بوفه نرفت چون میدونه چه بلایی سرش میاد توی کلاس خالی نشست و چیزی نگفت یه پسر آخر کلاس بود که مثل اون اونم تحقیر میشد از سرش را برگردوند و اون پسرو دید پسر هم به اون نگاهی انداخت و دوباره سرش رو به سمت دفتر حرکت داد و نگاهشو به دفتر داد از همسرش را برگردون دفترچه خاطرات توش را از توی کیفش درآورد و شروع کرد به نوشتن خاطراتش مادر و پدرش هنوز هنوز زنده بودن اما براش مهم نبود ادر بودن به این نیست که چقدر زمان خرج کنی تا پول در بیاری و شکم بچهتو سیر کنی مادر بودن به اینه که چقدر برای بچه دووم بیاری ون فقط ۱۷ سالش بود و داشت زجر بزرگی میکشید اینکه سال بعدم قرار بود توی همین دانشگاه درس بخونه باعث میشد افکار بدی به ذهنش خطور کنه
اگر دیدی خبری ازم نیست یعنی مسدود شدم و اینجا ادامه میدم
آیدی:@yuibfgvdswdfhvjt1234566789
۳.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.