سرنوشـ.زیبا
#سرنوشـ.زیبا
#پارت هشتم
ویو کوک:
رفتم تو اتاق خودش دیدم داره گریه میکنه و یه تیغ دسته هنگ کردم انگار میخواست خودکشی کنه
کوک:این کارو نکن مگه من چیکار کردم؟(صدای لرزون)
ات:من باید برای زنده مونده خودت این کارو کنم منو ببخش
کوک: بیا باهم حرف بزنیم خواهش میکنم
ات: دیر شده من باید ازت فاصله بگیرم
کوک آروم آروم داشت می آمد جلو و یهو ات داد زد دوست دارم و تیغو روی دستش کشید کوک یه دقیقه هنگ کرد به خودش آمد و رفت ات و بغل کردو رفت بیمارستان
ویو فردا صبح:
دکتر : خوشبختانه به شاه رگ آسیبی نرسیده
کوک:الان حالش خوبه ؟
دکتر:بله
کوک:میتونم ببرمش
دکتر: میتونید اما بهتره تا فردا اینجا باشه!
کوک :اوکی
ویو کوک:
رفتم خونه حالم خوب نبود یهو دیدم اجوما گریه کرد
کوک:اجوما چی شده؟
اجوما :منو ببخش
کوک:چی شده ؟
اجوما: خانم ات وقتی برگشت خونه غذا درست کرد مادرتون آمد و کلی تهدید کرد و به خانم ات میگفت اگه خودکشی نکنی مجبور میشم به کوک آسیب بزنم و......
ویو کوک:
تا اینو فهمیدم سریع رفتم تو ماشین و.....
#پارت هشتم
ویو کوک:
رفتم تو اتاق خودش دیدم داره گریه میکنه و یه تیغ دسته هنگ کردم انگار میخواست خودکشی کنه
کوک:این کارو نکن مگه من چیکار کردم؟(صدای لرزون)
ات:من باید برای زنده مونده خودت این کارو کنم منو ببخش
کوک: بیا باهم حرف بزنیم خواهش میکنم
ات: دیر شده من باید ازت فاصله بگیرم
کوک آروم آروم داشت می آمد جلو و یهو ات داد زد دوست دارم و تیغو روی دستش کشید کوک یه دقیقه هنگ کرد به خودش آمد و رفت ات و بغل کردو رفت بیمارستان
ویو فردا صبح:
دکتر : خوشبختانه به شاه رگ آسیبی نرسیده
کوک:الان حالش خوبه ؟
دکتر:بله
کوک:میتونم ببرمش
دکتر: میتونید اما بهتره تا فردا اینجا باشه!
کوک :اوکی
ویو کوک:
رفتم خونه حالم خوب نبود یهو دیدم اجوما گریه کرد
کوک:اجوما چی شده؟
اجوما :منو ببخش
کوک:چی شده ؟
اجوما: خانم ات وقتی برگشت خونه غذا درست کرد مادرتون آمد و کلی تهدید کرد و به خانم ات میگفت اگه خودکشی نکنی مجبور میشم به کوک آسیب بزنم و......
ویو کوک:
تا اینو فهمیدم سریع رفتم تو ماشین و.....
۱۴.۷k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.