"I fell in love with someone'' (P52)
"I fell in love with someone'' (P52)
کوک خودشو از خستگی به بغل ا.ت پرت کرد...
کوک : زیادی..خستمه...
ا.ت" از خستگی خودشو تو بغلم جا داد..احساس ارامشی داشتم هم درد...دستامو دورش حلق کردم...تا به خواب رفتیم...
ویو صبح :
از زبان ا.ت : با تابش نور آفتاب بیدار شدم...آروم به خودم کش قوسی دادم..کوک اصلا کنارم نبود ولی با شنیدن صدای اب از داخل حموم میومد فهمیدم داره دوش میگیره...دور ور نگاه کردم رو میز کناری یه مسکن لیوان آب هست...خنده ای کردم...مسکن به دهن گذاشتم...بلند شدم لباسام رو پوشیدم...ولی خواستم بپوشم...نتونستم زیپ پیرهن ببندم...
ا.ت : چرا..عههه...نمیبنده این....
ببند دیگههههه....لعنتی...
از زبان کوک : از حموم اومدم بیرون...ا.ت رو دیدم داشت با خودش حرف میزد...متوجه شدم داره سعی میکنه زیپ لباسش ببره بالا...رفتم از پشت زیپ لباسش بالا کشیدم که لرزه ی خفیفی کرد...سرم گذاشتم رو شونش آروم بوسه ای گردنش گذاشتم گفتم....
کوک : منم پرنسس کوچولو*آروم،بم*
ا.ت" دیگه داشتم دیونه میشدم این لعنتی بالا نمیره...ولی با حسی که از پشت یه نفر زیپ بالا کشید لرزه خفیفی کردم...ولی با اون صدای بمش پشت گوشم آروم گفت منم اروم تر شدم...خواستم برگردم سمتش ولی اون مانعم شد...
اون نفس های گرم لعنتیش به گردنم میخورد تا...م.ک.ی به گردنم زد...شروع به بوسیدنم کرد...از اینه میتونستم خودمون رو ببینم...اون حوله دور کمرش...اون بدن عضلانیش تتو هاشو منو به خمار کشوند...
طاقتم تموم شده بود برگشتم سمتش...ل.ب هام گذاشتم رو ل.ب هاش...آروم زبونم داخل دهنش میچرخیدم...تا دست کشیدم....ادامه داره
کوک خودشو از خستگی به بغل ا.ت پرت کرد...
کوک : زیادی..خستمه...
ا.ت" از خستگی خودشو تو بغلم جا داد..احساس ارامشی داشتم هم درد...دستامو دورش حلق کردم...تا به خواب رفتیم...
ویو صبح :
از زبان ا.ت : با تابش نور آفتاب بیدار شدم...آروم به خودم کش قوسی دادم..کوک اصلا کنارم نبود ولی با شنیدن صدای اب از داخل حموم میومد فهمیدم داره دوش میگیره...دور ور نگاه کردم رو میز کناری یه مسکن لیوان آب هست...خنده ای کردم...مسکن به دهن گذاشتم...بلند شدم لباسام رو پوشیدم...ولی خواستم بپوشم...نتونستم زیپ پیرهن ببندم...
ا.ت : چرا..عههه...نمیبنده این....
ببند دیگههههه....لعنتی...
از زبان کوک : از حموم اومدم بیرون...ا.ت رو دیدم داشت با خودش حرف میزد...متوجه شدم داره سعی میکنه زیپ لباسش ببره بالا...رفتم از پشت زیپ لباسش بالا کشیدم که لرزه ی خفیفی کرد...سرم گذاشتم رو شونش آروم بوسه ای گردنش گذاشتم گفتم....
کوک : منم پرنسس کوچولو*آروم،بم*
ا.ت" دیگه داشتم دیونه میشدم این لعنتی بالا نمیره...ولی با حسی که از پشت یه نفر زیپ بالا کشید لرزه خفیفی کردم...ولی با اون صدای بمش پشت گوشم آروم گفت منم اروم تر شدم...خواستم برگردم سمتش ولی اون مانعم شد...
اون نفس های گرم لعنتیش به گردنم میخورد تا...م.ک.ی به گردنم زد...شروع به بوسیدنم کرد...از اینه میتونستم خودمون رو ببینم...اون حوله دور کمرش...اون بدن عضلانیش تتو هاشو منو به خمار کشوند...
طاقتم تموم شده بود برگشتم سمتش...ل.ب هام گذاشتم رو ل.ب هاش...آروم زبونم داخل دهنش میچرخیدم...تا دست کشیدم....ادامه داره
۹.۴k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.