سرزمین عجیب پارت٭3٭
+خب دیگه من برم
$صب کن
+چیه
$بیا این لباسو بپوش
+چرا
$مگه بهت نگفتم هرکی لباس رنگی بپوشه میکشنش
+اها باشه من برم بپوشمش
$اوکی
*ویو ات*
رفتم لباسو پوشیدم و از خونه جسیکا اومدم بیرون.. همه جا سیاه بود خیلی ترسناک بود دلم میخواست برم اون پادشاه رو بکشم تا از این دنیای سیاه خلاص بشم.. البته فقط من نه همه خلاص شن.. داشتم همینجوری میچرخیدم که یهو یه فکری به ذهنم رسید... جسیکا گفته بود که یه کلیپ هست که میتونه از این دنیا نجاتمون بده. اگه من برم قلعه ی پادشاه و به دروغ بگم که میخوام خدمتکار باشم میتونم چندتا رد پیدا کنم تا بتونم کلید رو به دست بیارم.. فکر عالی بود
سریع رفتم سمت قلعه و در زدم که دروازه باز شد چندتا سرباز اونجا بودن که ازم سوال پرسیدن
سرباز:چی میخوایی*سرد*
+عا.. سلام من اومدم خدمتکار این خونه بشم
سرباز:باشه بیا تو *سرد*
+ممنونم
رفتم داخل که یهو یه خدمتکار اومد
خدمتکار:سلام*سرد*
+سلام
خدمتکار:اینجا چی میخوایید*سرد*
+من اومدم خدمتکار بشم
خدمتکار:باشه بیا بریم پیش ارباب*سرد*
+باشه
با خدمتکار رفتیم سمت اتاق ارباب.. نمیدونم چرا همه ی ادم های اینجا سرد برخورد میکنن رسیدیم که خدمتکار گفت
خدمتکار:بیا برو داخل یادت نره بهش احترام بزاری*سرد*
+بله چشم
خدمتکار رفت.. زن چندش با اون دماغش شبیه جادوگر ها بود دلم میخواست بگیرم بکشمش.. اعصابم خورد بود.. در زدم که با صدای مردانه ایی گفت بیام تو رفتم داخل که با چهره اش روبه رو شدم.. خدایی خیلی خوشتیپ بود.. کراش زدم روش.. ات به خودت بیا نباید عاشق بشی
*ویو جیمین*
توی اتاقم بودم که یهو یکی اومد داخل.. دختری خوبی بود.. از بین تمام دخترهایی که دیدم این عالی بود.. توی افکارم اومدم بیرون
_چی میخوایی*سرد*
+سلام ارباب*تعظیم*اومدم برای استخدامی اینجا.. میخوام خدمتکارتون بشم
_تو میخوایی خدمتکار شی
+بله ارباب
_تو بهتره بشی برده ی شخصی من
+ب.. بله ارباب؟!
_نمیخوام حرفمو دوباره تکرار کنم.. فهمیدی؟ *جدی*
+ب.. بله ارباب چشم
_قوانین اینجا رو هم از یکی از خدمتکارا بپرس*سرد*
+بله ارباب*تعظیم*خداحافظ
از اتاق رفت بیرون
خدایی خیلی خوشگل بود.. عجب بدنی هم داشت.. اون دامن سیاهش روناشو بیرون انداخته بود.. بزار برده ی من بشه بعد میدونم چیکارش کنم
*ویو ات*
از اتاق رفتم بیرون.. وایی قلبم داشت تند میزد.. من عاشق شدم.. سریع رفتم پیش یکی از خدمتکارا و ازش قوانین اینجا پرسیدم
+سلام.. ببخشید میشه قوانین اینجا یهو بگید من خدمتکار شخصی ارباب هستم
خدمتکار:با ارباب درست حرف میزنید،همیشه ارباب صداش میکنید، هرکاری که بهت گفت انجام میدی، هر هفته 2 بار اتاق ارباب رو تمیز کن، همیشه به ارباب تعظیم کن و... (خلاصه همه ی قوانین رو گفت)
+ممنونم
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
$صب کن
+چیه
$بیا این لباسو بپوش
+چرا
$مگه بهت نگفتم هرکی لباس رنگی بپوشه میکشنش
+اها باشه من برم بپوشمش
$اوکی
*ویو ات*
رفتم لباسو پوشیدم و از خونه جسیکا اومدم بیرون.. همه جا سیاه بود خیلی ترسناک بود دلم میخواست برم اون پادشاه رو بکشم تا از این دنیای سیاه خلاص بشم.. البته فقط من نه همه خلاص شن.. داشتم همینجوری میچرخیدم که یهو یه فکری به ذهنم رسید... جسیکا گفته بود که یه کلیپ هست که میتونه از این دنیا نجاتمون بده. اگه من برم قلعه ی پادشاه و به دروغ بگم که میخوام خدمتکار باشم میتونم چندتا رد پیدا کنم تا بتونم کلید رو به دست بیارم.. فکر عالی بود
سریع رفتم سمت قلعه و در زدم که دروازه باز شد چندتا سرباز اونجا بودن که ازم سوال پرسیدن
سرباز:چی میخوایی*سرد*
+عا.. سلام من اومدم خدمتکار این خونه بشم
سرباز:باشه بیا تو *سرد*
+ممنونم
رفتم داخل که یهو یه خدمتکار اومد
خدمتکار:سلام*سرد*
+سلام
خدمتکار:اینجا چی میخوایید*سرد*
+من اومدم خدمتکار بشم
خدمتکار:باشه بیا بریم پیش ارباب*سرد*
+باشه
با خدمتکار رفتیم سمت اتاق ارباب.. نمیدونم چرا همه ی ادم های اینجا سرد برخورد میکنن رسیدیم که خدمتکار گفت
خدمتکار:بیا برو داخل یادت نره بهش احترام بزاری*سرد*
+بله چشم
خدمتکار رفت.. زن چندش با اون دماغش شبیه جادوگر ها بود دلم میخواست بگیرم بکشمش.. اعصابم خورد بود.. در زدم که با صدای مردانه ایی گفت بیام تو رفتم داخل که با چهره اش روبه رو شدم.. خدایی خیلی خوشتیپ بود.. کراش زدم روش.. ات به خودت بیا نباید عاشق بشی
*ویو جیمین*
توی اتاقم بودم که یهو یکی اومد داخل.. دختری خوبی بود.. از بین تمام دخترهایی که دیدم این عالی بود.. توی افکارم اومدم بیرون
_چی میخوایی*سرد*
+سلام ارباب*تعظیم*اومدم برای استخدامی اینجا.. میخوام خدمتکارتون بشم
_تو میخوایی خدمتکار شی
+بله ارباب
_تو بهتره بشی برده ی شخصی من
+ب.. بله ارباب؟!
_نمیخوام حرفمو دوباره تکرار کنم.. فهمیدی؟ *جدی*
+ب.. بله ارباب چشم
_قوانین اینجا رو هم از یکی از خدمتکارا بپرس*سرد*
+بله ارباب*تعظیم*خداحافظ
از اتاق رفت بیرون
خدایی خیلی خوشگل بود.. عجب بدنی هم داشت.. اون دامن سیاهش روناشو بیرون انداخته بود.. بزار برده ی من بشه بعد میدونم چیکارش کنم
*ویو ات*
از اتاق رفتم بیرون.. وایی قلبم داشت تند میزد.. من عاشق شدم.. سریع رفتم پیش یکی از خدمتکارا و ازش قوانین اینجا پرسیدم
+سلام.. ببخشید میشه قوانین اینجا یهو بگید من خدمتکار شخصی ارباب هستم
خدمتکار:با ارباب درست حرف میزنید،همیشه ارباب صداش میکنید، هرکاری که بهت گفت انجام میدی، هر هفته 2 بار اتاق ارباب رو تمیز کن، همیشه به ارباب تعظیم کن و... (خلاصه همه ی قوانین رو گفت)
+ممنونم
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
۴.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.