مافیای مخفی
#مافیای_مخفی
پارت 5
&چ.. چی
+چیمیگی تو؟
_خفه شو اگه میخوای این طوری خودتو اذیت کنی من میکشمت
پاشدم و کلافه دست تو موهام کشیدم
+خب بکش
_ معلومه که میکشم البته بعد از مسابقه
+ من یه جسمم که روحم خیلی وقته رفته پس مرگ برام اهمیت نداره
_*قهقه* هرکی قبل مرگش اینو میگه
+مطمئن باش که قبل از مرگم تورو میکشم
_خــــفه شــــو *عربده*
بعد از دادی که زد هیچی نگفتم
یک ساعت بعد ( 20:30شب)
ات ویو
حوصلم سر رفته بود یهو فکر بار رفتن به سرم زد رفتم پایین و نگهبانا رو دیدم
+هی نگهبان رییست کو؟
~هنوز برنگشته
+اها میگم یه خواهش داشتم
~به رییس بگو
+نمیشه ازت خواهش میکنم بزار برم بار
~نمیشه رییس میکشتت
دستی به شونش زدم و گفتم
+اوم بیخیال قول میدم جبران کنم *ناز کردن و چشمک*
~اوکی قبل اینکه بفهمه برگر.... عه کجا رفت؟
بدوبدو رفتم سمت اتاقم باز ترین لباسم رو پوشیدم موهامو باز گذاشتم بهترین کفش رو پوشیدم و یه آرایش جذاب کردم و رفتم پایین
ویو بار
رسیدم بار و بوی الکل و سیگار زیاد بود و من عاشق این بوم رفتم سر یه میز نشستم
+گارسون
گارسون: بله
+یه شیشه ویسکی میخوام
گارسون: چشم
جیمین ویو
هوفف امروز گارم دیر تموم شد و ساعت 9 بود تصمیم گرفتم برم بار به بار که رسیدم.....
پارت 5
&چ.. چی
+چیمیگی تو؟
_خفه شو اگه میخوای این طوری خودتو اذیت کنی من میکشمت
پاشدم و کلافه دست تو موهام کشیدم
+خب بکش
_ معلومه که میکشم البته بعد از مسابقه
+ من یه جسمم که روحم خیلی وقته رفته پس مرگ برام اهمیت نداره
_*قهقه* هرکی قبل مرگش اینو میگه
+مطمئن باش که قبل از مرگم تورو میکشم
_خــــفه شــــو *عربده*
بعد از دادی که زد هیچی نگفتم
یک ساعت بعد ( 20:30شب)
ات ویو
حوصلم سر رفته بود یهو فکر بار رفتن به سرم زد رفتم پایین و نگهبانا رو دیدم
+هی نگهبان رییست کو؟
~هنوز برنگشته
+اها میگم یه خواهش داشتم
~به رییس بگو
+نمیشه ازت خواهش میکنم بزار برم بار
~نمیشه رییس میکشتت
دستی به شونش زدم و گفتم
+اوم بیخیال قول میدم جبران کنم *ناز کردن و چشمک*
~اوکی قبل اینکه بفهمه برگر.... عه کجا رفت؟
بدوبدو رفتم سمت اتاقم باز ترین لباسم رو پوشیدم موهامو باز گذاشتم بهترین کفش رو پوشیدم و یه آرایش جذاب کردم و رفتم پایین
ویو بار
رسیدم بار و بوی الکل و سیگار زیاد بود و من عاشق این بوم رفتم سر یه میز نشستم
+گارسون
گارسون: بله
+یه شیشه ویسکی میخوام
گارسون: چشم
جیمین ویو
هوفف امروز گارم دیر تموم شد و ساعت 9 بود تصمیم گرفتم برم بار به بار که رسیدم.....
۴۲۳
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.