𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁰
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁹⁰
chapter②
ویو وی
اصلا فکرشم نمیکردم ات باهام قرار بزاره و بعد بگه من جئون رو دوست دارم!
بیخیال خیلی شرم آوره مگه من چیکارش کرده بودم منم مثل جئون دوسش داشتم!
هنوزم دارم! هنوزم ذره ای از عشق و علاقم به جئون ات تغییر نکرده!
منظورش چیه که فرار کن سر کاریه یا واقعا منو احمق فرض کرده؟
جئون ات! حیف، حیف که نمیتونم به خاطر علاقه کوفتیم بهت چیزی بهت بگم و کاری باهات انجام بدم!
من میخوام مواظبش باشم میخوام باهاش باشم و اصلا نمیخوام سادیسمی ها اذیتش کنن!
ولی... ولی اون از پشت بهم خنجر زد که جئون رو دوست داره!
هه فکر کردی من چیم؟
یه عروسک خیمه شب بازی؟
یه آدم که میتونه اذیتت کنهه؟
چرا؟
چرا بین من و جئون اونو انتخاب کرد؟
هزار بار قلبم تیکه تیکه شد تا بتونم به دستش بیارم ولی الان که هیچی که هیچی خ.ون از قلبم میچکه!
تهیونگ: تو......*آروم*.... تو اصلا میدونی اگر ۱۹ سالت بشه چی میشهه؟!*عربده*
کوک:' چی میشه؟ فکر کردی ات رو بهت میدم؟
تهیونگ: نده اصلا به درک...(مکث)... تو اینجا چه غلطی میکنی*داد*
کوک:' جوابشو بهت گفت درسته*خنده*
تهیونگ: منم مثل تو دوسش داشتم منم میخواستم پیشش باشم من تموم اینا رو میخواستم!
کوک:' هه*پوزخند*
تهیونگ: تو اصلا میدونی تو عمارت کی هستی*عربده*
کوک:' عمارت کسی که میخواست منو از مافیایی اخراح کنه کسی که به دروغ پیامی از رئیس مافیا فرستاده بود که من! من باید ات رو بدزدم*داد*
تهیونگ:---
کوک:' فکر کردی نفهمیدم؟ من دقیقا بعد از دزدیدن ات همون روز فهمیدم ولی نمیتونستم برش گردونم چون منو میگرفتن!
تهیونگ: آره من گفتم *آروم*
با ضربه ای محکم به س.ینم از طرف خودم بی درنگ اشکام جاری شد....
کیم تهیونگ گریه نکن تو یه مردی خفه شو!
تهیونگ: که چی*گریه*
کوک:' *خنده* تو واقعا داری گریه میکنی؟
تهیونگ: من متاسفام*آروم. گریه*
کوک:' الان؟ الان که کار از کار گذشته!
من فقط میخواستم تنها مافیا اصل باشم.....
تهیونگ: من فقط میخواستم تنها مافیا اصل باشم
کوک:' با دزدین یه دختر بچه بی گناه؟*داد* با دروغ؟
اسلحه رو از جیبم کشیدم.... روی پیشونیش هدف گرفتم....
تهیونگ: آره دروغ گفتم که دیکه قیافه تو رو نبینم
کوک: اگه میخوای منو بکشی بکش ولی به فکر کسی که دوسش داری هم باش
تهیونگ:*عصبی*
عصبی اسلحه رو پرت زمین کردم.......
ویو کوک
من نمیخواستم کیم رو بکشم فقط خواستم باهاش چند دقیقه ای حرف بزنم.... الانم دیگه نمیخوام اینجا باشم.... از عمارش خارج شدم.......
chapter②
ویو وی
اصلا فکرشم نمیکردم ات باهام قرار بزاره و بعد بگه من جئون رو دوست دارم!
بیخیال خیلی شرم آوره مگه من چیکارش کرده بودم منم مثل جئون دوسش داشتم!
هنوزم دارم! هنوزم ذره ای از عشق و علاقم به جئون ات تغییر نکرده!
منظورش چیه که فرار کن سر کاریه یا واقعا منو احمق فرض کرده؟
جئون ات! حیف، حیف که نمیتونم به خاطر علاقه کوفتیم بهت چیزی بهت بگم و کاری باهات انجام بدم!
من میخوام مواظبش باشم میخوام باهاش باشم و اصلا نمیخوام سادیسمی ها اذیتش کنن!
ولی... ولی اون از پشت بهم خنجر زد که جئون رو دوست داره!
هه فکر کردی من چیم؟
یه عروسک خیمه شب بازی؟
یه آدم که میتونه اذیتت کنهه؟
چرا؟
چرا بین من و جئون اونو انتخاب کرد؟
هزار بار قلبم تیکه تیکه شد تا بتونم به دستش بیارم ولی الان که هیچی که هیچی خ.ون از قلبم میچکه!
تهیونگ: تو......*آروم*.... تو اصلا میدونی اگر ۱۹ سالت بشه چی میشهه؟!*عربده*
کوک:' چی میشه؟ فکر کردی ات رو بهت میدم؟
تهیونگ: نده اصلا به درک...(مکث)... تو اینجا چه غلطی میکنی*داد*
کوک:' جوابشو بهت گفت درسته*خنده*
تهیونگ: منم مثل تو دوسش داشتم منم میخواستم پیشش باشم من تموم اینا رو میخواستم!
کوک:' هه*پوزخند*
تهیونگ: تو اصلا میدونی تو عمارت کی هستی*عربده*
کوک:' عمارت کسی که میخواست منو از مافیایی اخراح کنه کسی که به دروغ پیامی از رئیس مافیا فرستاده بود که من! من باید ات رو بدزدم*داد*
تهیونگ:---
کوک:' فکر کردی نفهمیدم؟ من دقیقا بعد از دزدیدن ات همون روز فهمیدم ولی نمیتونستم برش گردونم چون منو میگرفتن!
تهیونگ: آره من گفتم *آروم*
با ضربه ای محکم به س.ینم از طرف خودم بی درنگ اشکام جاری شد....
کیم تهیونگ گریه نکن تو یه مردی خفه شو!
تهیونگ: که چی*گریه*
کوک:' *خنده* تو واقعا داری گریه میکنی؟
تهیونگ: من متاسفام*آروم. گریه*
کوک:' الان؟ الان که کار از کار گذشته!
من فقط میخواستم تنها مافیا اصل باشم.....
تهیونگ: من فقط میخواستم تنها مافیا اصل باشم
کوک:' با دزدین یه دختر بچه بی گناه؟*داد* با دروغ؟
اسلحه رو از جیبم کشیدم.... روی پیشونیش هدف گرفتم....
تهیونگ: آره دروغ گفتم که دیکه قیافه تو رو نبینم
کوک: اگه میخوای منو بکشی بکش ولی به فکر کسی که دوسش داری هم باش
تهیونگ:*عصبی*
عصبی اسلحه رو پرت زمین کردم.......
ویو کوک
من نمیخواستم کیم رو بکشم فقط خواستم باهاش چند دقیقه ای حرف بزنم.... الانم دیگه نمیخوام اینجا باشم.... از عمارش خارج شدم.......
۱۴.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.