فیک:"بزار نجاتت بدم"6
《علامت ها:
+شوگا
÷نامجون》
÷یونگی؟یونگی! یون...
یونگی با مظلومیت تمام روی زمین نشسته بود و به تخت تکیه داده بود..!
با دستاش صورتشو پوشنده بود و آروم گریه میکرد
نامجون سمت یونگی رفت و دستاشو از روی صورتش آروم کنار زد.
با چهرهای از یونگی که تا به حال ندیده بود روبهرو شد.
صورتی پف کرده و خیس و اشک هایی که خون روی صورتشو میشست.
نامجون نگاهی به دستای خونی یونگی انداخت
دستمال سبز گلدوزی شدشو از توی جیب کتش درآورد و صورت اشک آلودشو پاک کرد.
تن زخمی لرزون یونگی رو در آغوش کشید
آغوش دوستانه و پدرانهای که اون بهش داد تا به حال از هیچ کس نگرفته بود.
÷کی باعث شده اشک قلدر شهر دربیاد؟هوم؟
یونگی با این حرف گریه کردنو از سر گرفت نالهای با صدای لرزانش سر داد.
+ا.ت..!
÷چی..؟ا.ت چیکا...
نامجون با دیدن تخت خالی و خونی ا.ت جا خورد
÷اینجا چه خبره یونگی!؟ حرف بزن!
+ا.ت تیر خورده...
÷چی!؟دوباره..!
نامجون بلند شد و بعد نفسی عمیق روبه یونگی کرد.
÷زندس..؟
+نمیدونم...نمیدونم..!
×آقای کیم اینجا هستید؟ خیلی دنبالتون گشتم
÷خانم پرستار احیانا خبر دارید ا.ت کجاست؟
×توی اتاق عمل هستن
÷حالش چطوره!؟
× در حال انجام پیوند قلب هستن
+پیوند؟ انقدر سریع؟
÷مگه چقدر وضعیت وخیم بوده که نیاز به پیوند شده!
×ظاهرا گلولهای که به سمتشون پرتاب شده سمی بوده تا اگه هم موفق شیم به موقع عمل رو انجام بدیم یا گلوله خطا بره در هر صورت باعث مرگ خانم کیم بشه... تقریبا چیزی از قلبشون باقی نمونده بود...
+کی پیوند داده؟
×متاسفانه اطلاعی ندارم...
.
.
.
×اههههه...چطور ممکنه اون عوضی هنوز زنده باشه! چطور ممکنههههه
اسلحه شو روی زمین انداخت شروع کرد به خوردن ناخوناش موهای سیاه فرش جلوی چشماشو گرفته بود و صورتشو پنهان میکرد.
کی میدونست...کسی که مصبب این همه بدبختیه کیه..؟
.
.
.
계속
+شوگا
÷نامجون》
÷یونگی؟یونگی! یون...
یونگی با مظلومیت تمام روی زمین نشسته بود و به تخت تکیه داده بود..!
با دستاش صورتشو پوشنده بود و آروم گریه میکرد
نامجون سمت یونگی رفت و دستاشو از روی صورتش آروم کنار زد.
با چهرهای از یونگی که تا به حال ندیده بود روبهرو شد.
صورتی پف کرده و خیس و اشک هایی که خون روی صورتشو میشست.
نامجون نگاهی به دستای خونی یونگی انداخت
دستمال سبز گلدوزی شدشو از توی جیب کتش درآورد و صورت اشک آلودشو پاک کرد.
تن زخمی لرزون یونگی رو در آغوش کشید
آغوش دوستانه و پدرانهای که اون بهش داد تا به حال از هیچ کس نگرفته بود.
÷کی باعث شده اشک قلدر شهر دربیاد؟هوم؟
یونگی با این حرف گریه کردنو از سر گرفت نالهای با صدای لرزانش سر داد.
+ا.ت..!
÷چی..؟ا.ت چیکا...
نامجون با دیدن تخت خالی و خونی ا.ت جا خورد
÷اینجا چه خبره یونگی!؟ حرف بزن!
+ا.ت تیر خورده...
÷چی!؟دوباره..!
نامجون بلند شد و بعد نفسی عمیق روبه یونگی کرد.
÷زندس..؟
+نمیدونم...نمیدونم..!
×آقای کیم اینجا هستید؟ خیلی دنبالتون گشتم
÷خانم پرستار احیانا خبر دارید ا.ت کجاست؟
×توی اتاق عمل هستن
÷حالش چطوره!؟
× در حال انجام پیوند قلب هستن
+پیوند؟ انقدر سریع؟
÷مگه چقدر وضعیت وخیم بوده که نیاز به پیوند شده!
×ظاهرا گلولهای که به سمتشون پرتاب شده سمی بوده تا اگه هم موفق شیم به موقع عمل رو انجام بدیم یا گلوله خطا بره در هر صورت باعث مرگ خانم کیم بشه... تقریبا چیزی از قلبشون باقی نمونده بود...
+کی پیوند داده؟
×متاسفانه اطلاعی ندارم...
.
.
.
×اههههه...چطور ممکنه اون عوضی هنوز زنده باشه! چطور ممکنههههه
اسلحه شو روی زمین انداخت شروع کرد به خوردن ناخوناش موهای سیاه فرش جلوی چشماشو گرفته بود و صورتشو پنهان میکرد.
کی میدونست...کسی که مصبب این همه بدبختیه کیه..؟
.
.
.
계속
۴۴.۶k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.