.عشق حقیقی پارت¹¹↓ ادمین سوم✓
*به رستوران که رسیدیم اول سوهو پیاده شد.. و بعد من.. و با دیدن رستوران چند ثانیه از تعجب دهنم باز موند.. که سوهو اومد جلوم.. *
×چیزی شده؟
+ن.. نه.. اوکیه..
×پس بریم تو
+بریم
*این دقیقا همون رستورانی بود که تو سریال مورد علاقم دیده بودم و خیلی هم معروف بود.. و البته که خیلی خیلی هم گرون بود..*
+چرا اومدیم اینجا؟
×چون قشنگه..
+ولی پولش اصلا قشنگ نیس و گرونه
×خب باشه.مگه مهمه؟ مهم اینه که خوش بگذره بهمون
*با لبخندی که زد باز هم قلبم ذوب شد و من هم لبخند زدم*
*دور میزی که سوهو رزرو کرده بود نشستیم... گارسون بهمون منو داد.. و با دیدن قیمت ها به معنای واقعی برگام ریخت*
×خب.. چی میخوری؟
+من.. من.. عام.. چایی.. چایی با کیک.. لطفا
×منظورم این بود شام چی میخوری؟..( باز هم لبخنددد )
+خب.. هرچی که خودت خواستی..
*سوهو به گارسون اشاره کرد که دوتا استیک بیارن*
×خب.. درباره خودت بگو.. بالاخره باید با هم اشنا بشیم..
*اون داشت به چشمام خیلی عادی زل میزد ولی نمیدونست که من قلبم انقدر داره تند میزنه و صداش تو گوشم میپیچه که متوجه سوالش نشدم... نگاهامون خیلی متفاوت بود... اون کاملا خونسرد داشت تو چشمام نگاه میکرد... ولی نگاه من پر از استرس و کنجکاوی بود.. با بِشکَنی که زد به خودم اومدم و چند بار پلک زدم تا حواسم سر جاش بیاد*
×حواست کجاست؟ شنیدی چی گفتم؟
*باز هم لحن و نگاهش سرد ولی در عین حال جذاب بود... لبخند زدم و نگاش کردم*
+نه.. ببخشید.. متوجه نشدم.. چی پرسیدی؟
×گفتم درباره خودت بگو
*لحنش یکم گرم تر شد... و زیر چشمی همونطور که داشت قهوه ای که سفارش داده بود رو اروم اروم میخورد، نگام کرد*
+خب... اگر بخوام درباره اخلاقام بگم.. من ادم خوش ذوقی ام... و تقریبا میشه گفت برون گرام.. سرگرمیام هم خیلیه.. مثلا ارایش کردن یا کمیک خوندن.. تو چی؟..
*وقتی کلمه "کمیک" رو گفتم، چشمای سوهو برق زد و فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و با کنجکاوی نگام کرد*
×جدی؟ کمیک میخونی؟ چه جور کمیکی؟
...
×چیزی شده؟
+ن.. نه.. اوکیه..
×پس بریم تو
+بریم
*این دقیقا همون رستورانی بود که تو سریال مورد علاقم دیده بودم و خیلی هم معروف بود.. و البته که خیلی خیلی هم گرون بود..*
+چرا اومدیم اینجا؟
×چون قشنگه..
+ولی پولش اصلا قشنگ نیس و گرونه
×خب باشه.مگه مهمه؟ مهم اینه که خوش بگذره بهمون
*با لبخندی که زد باز هم قلبم ذوب شد و من هم لبخند زدم*
*دور میزی که سوهو رزرو کرده بود نشستیم... گارسون بهمون منو داد.. و با دیدن قیمت ها به معنای واقعی برگام ریخت*
×خب.. چی میخوری؟
+من.. من.. عام.. چایی.. چایی با کیک.. لطفا
×منظورم این بود شام چی میخوری؟..( باز هم لبخنددد )
+خب.. هرچی که خودت خواستی..
*سوهو به گارسون اشاره کرد که دوتا استیک بیارن*
×خب.. درباره خودت بگو.. بالاخره باید با هم اشنا بشیم..
*اون داشت به چشمام خیلی عادی زل میزد ولی نمیدونست که من قلبم انقدر داره تند میزنه و صداش تو گوشم میپیچه که متوجه سوالش نشدم... نگاهامون خیلی متفاوت بود... اون کاملا خونسرد داشت تو چشمام نگاه میکرد... ولی نگاه من پر از استرس و کنجکاوی بود.. با بِشکَنی که زد به خودم اومدم و چند بار پلک زدم تا حواسم سر جاش بیاد*
×حواست کجاست؟ شنیدی چی گفتم؟
*باز هم لحن و نگاهش سرد ولی در عین حال جذاب بود... لبخند زدم و نگاش کردم*
+نه.. ببخشید.. متوجه نشدم.. چی پرسیدی؟
×گفتم درباره خودت بگو
*لحنش یکم گرم تر شد... و زیر چشمی همونطور که داشت قهوه ای که سفارش داده بود رو اروم اروم میخورد، نگام کرد*
+خب... اگر بخوام درباره اخلاقام بگم.. من ادم خوش ذوقی ام... و تقریبا میشه گفت برون گرام.. سرگرمیام هم خیلیه.. مثلا ارایش کردن یا کمیک خوندن.. تو چی؟..
*وقتی کلمه "کمیک" رو گفتم، چشمای سوهو برق زد و فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت و با کنجکاوی نگام کرد*
×جدی؟ کمیک میخونی؟ چه جور کمیکی؟
...
۶.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.