شب اجباری....
Part 3
تهیونگ : این تازه شروعشه..
اون و هول دادم اون ور و یواشکی کارتکی که تو کیفم بود و ور داشتم
تهیونگ پاشد و دستش رو روی لباش کشید
تهیونگ : باید بهت یه درس حسابی بدم
به سمتم اومد و خواست تا دامن رو در بیاره کره کارتک رو زدم به شکمش و به سمت عقب رفت سریع در و باز کردمو و رفتم وقتی در و خواستم ببندم دیدم که کاملا افتاد رو زمین
سریع پول و دادم و بچه ها رو فرستادم رفتن و من یونا رو گرفتم و منتظر یه تاکسی بودم خیلی عجله داشتم
ا.ت : اههه پس چرا نمیاد این لعنتی
اوفف نه نمیشه باید تا کسی متوجه نشد سریع از اینجا بریم
یونا رو محکم گرفته بودم و به سمت خونه می دوییدم
که تو راه چانگهو رو دیدم
راوی زر میزند : ( چانگهو دوست دبیرستانیه تو روت کراش داره و عاشقته اما تاحالا بهت نگفته چون میترسه )
ا.ت : چا..چانگهو تو اینجا چیکار میکنی
چانگهو : عهه چیزه هه انگار حال یونا خوب نیست بیا برسونمتون
ا.ت : مگه با ماشین اومدی ؟
چانگهو : اره
ا.ت : اونوقت چیکار داشتی اینجا !
چانگهو : تو راه بهت توضیح میدم بیا بشین
یونا رو عقب خوابوندم و نشستم جولو و حرکت کردیم به سمت خونه هی به اینه بغل ماشین و پشت ماشین نگاه می کردم که کسی دنبالمون نباشه....
چانگهو : حالت خوبه ا.ت به نظر خیلی ترسیده میای
انگار استرس داری
ا. ت : چی ها نه خوبم فقط چیزه می خوام ببینم یونا نیوفته
چانگهو : اوهوم باشه
ا.ت : خب نگفتی
چانگهو : چیرو آها خب راستش اومده بودم دیدن یه دوست
ا.ت : که اینطور
چانگهو : اوهوم
ا.ت : خیل خوب
راوی می نالد : چانگهو در اصل اونجا رفته بود برای یاد گیری س..ک..س که یه روزی تو بهش جواب مثبت دادی تو رو ب.کنه
چانگهو دیوانه ک.ردن با تو
رسیدیم خونه پیاده شدم
ا.ت : ممنون
چانگهو : کمک می خوای
ا.ت : نه ممنون می تونی بری مواظب خودت باش
چانگهو : اوکی بای
ا.ت : بای
رفتیم بالا یونا خوابید منم گرفتم خوابیدم پیش یونا از ترس یونا رو بغل کرده بودم یه نیم ساعت گذشت خوابم برد
ویو ......
در و به آرومی باز کردم که کسی نفهمید
ا.ت و برداشتم و آروم گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردم
گایز این ویو که بعدش جا خالی گذاشتم خودتون پارت بعد
می فهمید
تهیونگ : این تازه شروعشه..
اون و هول دادم اون ور و یواشکی کارتکی که تو کیفم بود و ور داشتم
تهیونگ پاشد و دستش رو روی لباش کشید
تهیونگ : باید بهت یه درس حسابی بدم
به سمتم اومد و خواست تا دامن رو در بیاره کره کارتک رو زدم به شکمش و به سمت عقب رفت سریع در و باز کردمو و رفتم وقتی در و خواستم ببندم دیدم که کاملا افتاد رو زمین
سریع پول و دادم و بچه ها رو فرستادم رفتن و من یونا رو گرفتم و منتظر یه تاکسی بودم خیلی عجله داشتم
ا.ت : اههه پس چرا نمیاد این لعنتی
اوفف نه نمیشه باید تا کسی متوجه نشد سریع از اینجا بریم
یونا رو محکم گرفته بودم و به سمت خونه می دوییدم
که تو راه چانگهو رو دیدم
راوی زر میزند : ( چانگهو دوست دبیرستانیه تو روت کراش داره و عاشقته اما تاحالا بهت نگفته چون میترسه )
ا.ت : چا..چانگهو تو اینجا چیکار میکنی
چانگهو : عهه چیزه هه انگار حال یونا خوب نیست بیا برسونمتون
ا.ت : مگه با ماشین اومدی ؟
چانگهو : اره
ا.ت : اونوقت چیکار داشتی اینجا !
چانگهو : تو راه بهت توضیح میدم بیا بشین
یونا رو عقب خوابوندم و نشستم جولو و حرکت کردیم به سمت خونه هی به اینه بغل ماشین و پشت ماشین نگاه می کردم که کسی دنبالمون نباشه....
چانگهو : حالت خوبه ا.ت به نظر خیلی ترسیده میای
انگار استرس داری
ا. ت : چی ها نه خوبم فقط چیزه می خوام ببینم یونا نیوفته
چانگهو : اوهوم باشه
ا.ت : خب نگفتی
چانگهو : چیرو آها خب راستش اومده بودم دیدن یه دوست
ا.ت : که اینطور
چانگهو : اوهوم
ا.ت : خیل خوب
راوی می نالد : چانگهو در اصل اونجا رفته بود برای یاد گیری س..ک..س که یه روزی تو بهش جواب مثبت دادی تو رو ب.کنه
چانگهو دیوانه ک.ردن با تو
رسیدیم خونه پیاده شدم
ا.ت : ممنون
چانگهو : کمک می خوای
ا.ت : نه ممنون می تونی بری مواظب خودت باش
چانگهو : اوکی بای
ا.ت : بای
رفتیم بالا یونا خوابید منم گرفتم خوابیدم پیش یونا از ترس یونا رو بغل کرده بودم یه نیم ساعت گذشت خوابم برد
ویو ......
در و به آرومی باز کردم که کسی نفهمید
ا.ت و برداشتم و آروم گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردم
گایز این ویو که بعدش جا خالی گذاشتم خودتون پارت بعد
می فهمید
۳.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.