همه چی از اون شب شروع شد...؟!p10

یونجی ویو.
وایییی خدااا اشکال نداره اما الان باید برم کمپانی...
رفتم یه لباس پوشیدم و یکم میکاپ کردم و حرکت کردم سمت کمپانی.
(عکس یونجی و لباسشو گذاشتم)
وقتی رسیدم ساعت ۹ بود سریع رفتم داخل و داشتم میرفتم سمت استیجم که پقی خوردم به یکییی....
جین ویو.
داشتم میرفتم سمت استیج جیمین که خوردم به یه دختر و دیدم عه این که یونجی نوناعهههه
جین:عهههه واااا انیو نوناااا
+اخخ اییی عه سلام جین اوپا چطوری؟
جین:هوممم خوبم داشتی کجا می‌رفتی؟
+داشتم میرفتم سمت استیجم که خوردم به تو.تو داری کجا میری؟
جین:دارم میرم پیش جیمین.
+ا آهاا خوب باشه بای
جین:بای


یونجی ویو.
رفتم تو استیجم و داشتم به اتفاقایی که صبح افتاد فکر میکردم که در استیج زده شد؟
+نِه؟(بله؟)
_یونجی شی منم اومدم بهت بگم که باید بریم به محل پر کردن ام وی
+ب با باشه الان میام وایسا
_ -منتظ. موندم تا یاد با هم بریم که در باز شد واییی چقد خوشگل شده...عه نه وایسا پسر تو چته؟



ادامه دارد....

لام بچه‌ها ببخشید نبودم و ببخشید من قول داده بودم دیشب بزارم ولی یه کار یهویی پیش‌اومد و مجبور شدم برم جایی و اینترنت هم نداشتم...
شرط نداریم