سلامممممم حالتون چطوره
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم نگاهی بهش انداختم که شماره ناشناسی نمیان بود.
گلوم رو صاف کرد و جواب دادم
(من )الو
(فرد ناشناس)سلام خانوم دیانا رحیمی
(من)بعله بفرماید
(فرد ناشناس)من دختر عموی ارسلان هستم رومینا کاشی
(من)خو چیکارت کنمو
(رومینا)میخواستم ببینمت
(من)آهان اون وقت به چه دلیل؟
(رومینا)حرف مهمی دارم
(من)کجا باید بیام
(رومینا ) امروز کافه فندق ساعت ۸ میز شماره دو
(من)اوک بای
(رومینا )خدافظ
گوشی رو روش قطع کردم و خواستم به ارسلان زنگ بزنم که با خودم گفتم بزار اول ببینم چی میگه بعد اگر چیز خاصی بود بهش میگم.
ولی خیلی برام عجیب بود که شماره منو از کجا آورده پوفی گشیدم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۶بود و من تو دو ساعت باید تموم کار هام رو میگردم.
از جام بلند شدم و بعد این که لباس هام رو برداشتم به سمت حموم رفتم بعد یه دوش نیم ساعت رفتم پایین پیش مامان تا یه چیزی بخورم چون گشنم بود.
(من)ننه ننه من گشنمه
(مامان)هیچی نگو گرگ اومده
(من)وا مامان بچه شدی میگم گشنمه
(مامان)کوفت برو ناهارت رو گازه یه دقیقه بزار تو فر بلمبون
(من)اوکی ولی مامی جدیدن خیلی فحشم میدی ها حواسم هست
(مامان)چون حقته بچه های مردم بزرگ میشن آدم میشن بچه ما همون خری هست که بود
(من)اع اع ببین باز شروع کردی هی بچه مردم بچه مردم.
(مامان)همین که هست
خندی کردم و به دلیل کشنگی شدید به بحث کردن با مامی ادامه ندادم.
بعد خوردن غذا و شستن ظرف هام به اتاقم رفتم و نگاهی به ساعت انداختم که عقربه ها ۱۹:۱۰نشون میدادن خب خوب بود.
پشت میز آرایشم نشستم و شروع به آرایش کردن شدم.
بعد نیم ساعت حاضر و آماده توی آینه به خودم بوسی فرستادم و بعد برداشتن کیف و گوشی و سویچ به سمت ماشینم که تو پارکینگ بود رفتم و د برو که رفتیم.
بعد ۲۰دقیقه به کافه فندوق رسیدم و ماشین رو پارک کردم وارد شدم قبل این که به دور اطراف نگاه کنم به ساعت مچی دستم نگاه کردم که ساعت ۲۰:۸دقیقه رو نشون میداد.
خوبی زیر لب گفتم و به سمت میز شماره دو رفتم که دختر پشت میز نشسته بود و به صفه گوشیش خیره شده بود.
به سمتش رفتم و گفتم
(من)رومینا کاشی
سرش رو چرخوند و نگاهی بهم کرد و گفت
(رومینا )بعله بفرماید بشینید.
لبخندی زدم و پشت میز نشستم و بهش خیره شدم.
پارت _۱۹
اول پارت تو ۱۴۰۳✨ساعت ۱۲:۳دقیقه ✨
امید وارم خوشتون بیاد.
باچ بهتون.💟
دوستون دارم 💟
شبتون به قشنگی بازگشت اردیا.✨🌃💟
بای👋
دیانا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم نگاهی بهش انداختم که شماره ناشناسی نمیان بود.
گلوم رو صاف کرد و جواب دادم
(من )الو
(فرد ناشناس)سلام خانوم دیانا رحیمی
(من)بعله بفرماید
(فرد ناشناس)من دختر عموی ارسلان هستم رومینا کاشی
(من)خو چیکارت کنمو
(رومینا)میخواستم ببینمت
(من)آهان اون وقت به چه دلیل؟
(رومینا)حرف مهمی دارم
(من)کجا باید بیام
(رومینا ) امروز کافه فندق ساعت ۸ میز شماره دو
(من)اوک بای
(رومینا )خدافظ
گوشی رو روش قطع کردم و خواستم به ارسلان زنگ بزنم که با خودم گفتم بزار اول ببینم چی میگه بعد اگر چیز خاصی بود بهش میگم.
ولی خیلی برام عجیب بود که شماره منو از کجا آورده پوفی گشیدم و نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۶بود و من تو دو ساعت باید تموم کار هام رو میگردم.
از جام بلند شدم و بعد این که لباس هام رو برداشتم به سمت حموم رفتم بعد یه دوش نیم ساعت رفتم پایین پیش مامان تا یه چیزی بخورم چون گشنم بود.
(من)ننه ننه من گشنمه
(مامان)هیچی نگو گرگ اومده
(من)وا مامان بچه شدی میگم گشنمه
(مامان)کوفت برو ناهارت رو گازه یه دقیقه بزار تو فر بلمبون
(من)اوکی ولی مامی جدیدن خیلی فحشم میدی ها حواسم هست
(مامان)چون حقته بچه های مردم بزرگ میشن آدم میشن بچه ما همون خری هست که بود
(من)اع اع ببین باز شروع کردی هی بچه مردم بچه مردم.
(مامان)همین که هست
خندی کردم و به دلیل کشنگی شدید به بحث کردن با مامی ادامه ندادم.
بعد خوردن غذا و شستن ظرف هام به اتاقم رفتم و نگاهی به ساعت انداختم که عقربه ها ۱۹:۱۰نشون میدادن خب خوب بود.
پشت میز آرایشم نشستم و شروع به آرایش کردن شدم.
بعد نیم ساعت حاضر و آماده توی آینه به خودم بوسی فرستادم و بعد برداشتن کیف و گوشی و سویچ به سمت ماشینم که تو پارکینگ بود رفتم و د برو که رفتیم.
بعد ۲۰دقیقه به کافه فندوق رسیدم و ماشین رو پارک کردم وارد شدم قبل این که به دور اطراف نگاه کنم به ساعت مچی دستم نگاه کردم که ساعت ۲۰:۸دقیقه رو نشون میداد.
خوبی زیر لب گفتم و به سمت میز شماره دو رفتم که دختر پشت میز نشسته بود و به صفه گوشیش خیره شده بود.
به سمتش رفتم و گفتم
(من)رومینا کاشی
سرش رو چرخوند و نگاهی بهم کرد و گفت
(رومینا )بعله بفرماید بشینید.
لبخندی زدم و پشت میز نشستم و بهش خیره شدم.
پارت _۱۹
اول پارت تو ۱۴۰۳✨ساعت ۱۲:۳دقیقه ✨
امید وارم خوشتون بیاد.
باچ بهتون.💟
دوستون دارم 💟
شبتون به قشنگی بازگشت اردیا.✨🌃💟
بای👋
۶.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.