p9
p9
همه از طبقه ی بالا اومدن پایین به جای اینکه به من نگاه کنن به ات و شوگا نگاه میکردن
ته:اینا چرا اینجا خوابیدن؟
جین:نمیدونم
جیهوپ:آها راستی تو اینجا داشتی چیکار میکردی
جین:هیچی فقط ظرف از دستم افتاد
ات:سلام(خمار و خوابالو)
یونگی:سلام(خمار ترو خوابلو تر تر)
نامی:یونگی یه دیقه میشه بیایی تو اتاق من
یونگی:هومم...آره(خمااااارررررر)
میخواست پاشه که افتاد*
کوک:خوبی؟
یونگی:هوممم..آره(خمااااااااااا ررررررررر)
دوباره میخواست پاشه که با صورت رفت توی پله ها که دماغش خون اومد
نامی اومد بغلش کرد برد تو اتاق خودش بهش کمک کرد که جلو ی خونشو بگیره نامی:شوگا تو ات رو دوس داری؟
شوگا:آره
نامی:بهش گفتی؟
یونگی:نه هنوز
نامی:بهش نگفتی انقد میبوسیش؟
یونگی:آره
نامی:آیی خدا بگم چیکارت کنه
یونگی:میشه برم؟
نامی:برو گمشو بی پدر پدصگ آشغال...
میخواست ادامه بده که شوگا پرید وسط حرفش
یونگی:باشه فهمیدم
حالا توهم بیا بریم پایین
نامی:باشهبرومنممیام
یونگی:باش
رفت پایین که...
همه از طبقه ی بالا اومدن پایین به جای اینکه به من نگاه کنن به ات و شوگا نگاه میکردن
ته:اینا چرا اینجا خوابیدن؟
جین:نمیدونم
جیهوپ:آها راستی تو اینجا داشتی چیکار میکردی
جین:هیچی فقط ظرف از دستم افتاد
ات:سلام(خمار و خوابالو)
یونگی:سلام(خمار ترو خوابلو تر تر)
نامی:یونگی یه دیقه میشه بیایی تو اتاق من
یونگی:هومم...آره(خمااااارررررر)
میخواست پاشه که افتاد*
کوک:خوبی؟
یونگی:هوممم..آره(خمااااااااااا ررررررررر)
دوباره میخواست پاشه که با صورت رفت توی پله ها که دماغش خون اومد
نامی اومد بغلش کرد برد تو اتاق خودش بهش کمک کرد که جلو ی خونشو بگیره نامی:شوگا تو ات رو دوس داری؟
شوگا:آره
نامی:بهش گفتی؟
یونگی:نه هنوز
نامی:بهش نگفتی انقد میبوسیش؟
یونگی:آره
نامی:آیی خدا بگم چیکارت کنه
یونگی:میشه برم؟
نامی:برو گمشو بی پدر پدصگ آشغال...
میخواست ادامه بده که شوگا پرید وسط حرفش
یونگی:باشه فهمیدم
حالا توهم بیا بریم پایین
نامی:باشهبرومنممیام
یونگی:باش
رفت پایین که...
۳.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.