p:⁵
انقدی غذائه خوشمزه بود..اصلا تو فاز نبودم ...یه لیوان برداشتم و پرش کردم اب ...نمیدونم چطوری پام گیر کرد به اون پایه صندلی مزخرف که...نزدیک بود با کله برم ولی خداروشکر تونستم با تلاش زیاد نیافتم و صاف وایستم..یه نگاه به نیم سانت فاصلم به تهیونگ کردم و بعدش به لیوان خالی که تا چن ثانیه پیش پر اب بود کردم ...فقط دعا میکردم اون چیزی که تو فکرم نباشه ...نگام و سریع اوردم بالا که با چیزی که دیدم دستم و جلوی دهنم گرفتم و هین بلندی گفتم ....موهاش خیس و چشماش بخاطر اب روی صوراش بسته بود ولی منقبض شدن فکشو حس کردم که دو قدم رفتم عقب ...با تمام توانم سعی کردم توجیه کنم ولی نخیررر ...
ا/ت:بب..ببین...پام...بخدا...
با نفس که داد بیرون ...فهمیدم زیپ دهنمو باید بکشم...با دستش موهاشو داد بالا ...و بعد روی چشمش کشید...چشماش و اروم باز کرد و با لحن ترسناکی یه چی زیر لب زمزمه کرد که نفهمیدم چی گفت...
اروم از جاش بلند شد که صندلی رفت عقب ...من خودکار چند قدم دیگ فاصله گرفتم...اولین قدم و به سمتم اومد که دوبرابرشو و رفتم عقب...
ا/ت:ببین بیا منط..طقی حرف بزنم..م..من.. پام گیر کرد..آ...آب از.. دستم..
با پرشی که به سمتم کرد جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم دویدن ..حتی جرات نگا کردن به پشت سرم و نداشتم ..ولی صدای قدم هاشو که اونم با من میدویید و میشنیدم...نا خوداگاه یه ترسی افتاد تو دلم که هر چی از دهنم در اومد میگفتم تا بلکه بخیال شه...
ا/ت:(جیغ)....باور کن حواسم نبود ....بخدا اصلا ندیدمش...بجون خودم عمدی نبود...
دستش که به کمر خورد...یه جیغ بلند دیگ کشیدم و سرعتم و بیشتر کردم...رفتم توی پذیرایی...پشت مبل وایسادم ...اونم دقیقا انور وایساد..نفس نفس میزدم ولی با این حال بازم حرف میزدم...
ا/ت:چی..چیزه....من..از قصد نکردم...بخدا...بجون خودم ...اصلا...اصلا بجون سانیا...من این کار و عمدی نکردم...
دیگبه بم بست رسیده بودم ..حتی جون سانیا رو قسم خوردم ...میدونم دوسش داره پس بیخیال میشه ن؟...
اروم داشت میومد سمتم..نخیررر...ولی من وایسادن و جایز ندونستم ...و عقب رفتم...که بالاخره یه حرفی زد...
تهیونگ:به نفعته سر جات وایستی...
ا/ت:بیا و قبول کن از قصد نبود خب؟
یه نیش خند زد که ترسیده بیشتر عقب رفت..
یه دفعه یاد شانس اخرم افتادم ...دستم و گذاشتم روی شکمم و گفتم:بجون این بچه...
وایساد ...سرجاش وایساد ...حتی یه قدمم نیومد سمتت...انگار جواب داد...برای همین ادامه دادم ..که ای کاش نمیدادم...
ا/ت:از قصد نبود...خب
با شندیدن صدام دوباره حالت چهرش عوض شد بازم اعصبانیت...ای لال شی دختر ...دستم و گذاشتمجلوی دهنم و نگاش کردم ...عقب عقب خودم و رسوندم به در خونه...سریع بازش کردم و خودم انداختم داخل حیاط و سمت حیاط پشتی دویدم...صدای قدم های سریعش میومد...و بعدش صدای عصبی خودش که می گفت:انقد ندوو..وایسا تا بهت بگم
منم با صدای بلند گفتم:نمخوام...تو عصبی نمیدونی چی میگی
ایندفعه صداش نزدیک تر بود که گفت:عهه..خوبه میدونی ...پس وایسا بیشتر از این واسه خودت دردسر درست نکن...
با شندیدن صدای نزدیکش ...سرعتم و بیشتر کردمکه صداش بلند تر شد :بهت میگم..ندوو
خواستم جوابشو بدم که ...یه سوزش بدی توی پام...حس کردم که بلند تر از هر دفعه ای جیغ کشیدم...و افتادم زمین ...تهیونگ وایساد سر جاش و با تعجب نگام میکرد...سریع بلند شدم و لنگون لنگون ادامه دادم..حتی نمیدونم په بلایی سر پام اومد...انقد سرعتم کم شد که حتی با قدم های عادیم سرعتش ازم بیشتر بود ...با پای زخمی شده راه میرفتم و میدیدم که فاصلش داره کمتر میشه سرم و برگردوندم تا باهاش حرف بزن ...اصلا نمیفهمیدم چی پشا سرم هم میگم فقط میگفتم ...
ا/ت:من..حواسم نبود ...اون چیزه گیر ..کرد اشپزخونه ...کفش ...نه پای صندلی ..تقصیر اون ..من پام ...خورد به ..اون...بخدا نمیخواستم..تهیونگ
به جلو حرکت میکردم ولی با پشت سرم حرف میزدم ...تغییر حالت چهرشو دیدم وقتی اسمشو صدا زدم ...ولی بلافاصله توی چشماش ترس دیدم دهن باز کرد چیزی بگه که زیر پام خالی شد و با جیغ بلندی اسمشو صدا زدم ...ولی با فرود اومدن بدنم داخل اب...جیغم قطع شد ...دست و پا میزدم ...از اب میترسیدم ...از خفگی فوبیا داشتم ...ترس تموم وجودم و گرفته بود ...پام به کف استخر نمیرسید...واسه یه کم هوا داشتم جون میدادم ...که صدای افتادن کسی توی اب اومد...اخرین چیزی که شنیدم همین بود...
خیلی زود شرطا رسید ...ولی چون قول داده بودم گذاشتم پس بیاید یکم شرطا رو زیاد کنیم😂
۸۰ تا لایک
بالای ۵۰ تا کامنت
ا/ت:بب..ببین...پام...بخدا...
با نفس که داد بیرون ...فهمیدم زیپ دهنمو باید بکشم...با دستش موهاشو داد بالا ...و بعد روی چشمش کشید...چشماش و اروم باز کرد و با لحن ترسناکی یه چی زیر لب زمزمه کرد که نفهمیدم چی گفت...
اروم از جاش بلند شد که صندلی رفت عقب ...من خودکار چند قدم دیگ فاصله گرفتم...اولین قدم و به سمتم اومد که دوبرابرشو و رفتم عقب...
ا/ت:ببین بیا منط..طقی حرف بزنم..م..من.. پام گیر کرد..آ...آب از.. دستم..
با پرشی که به سمتم کرد جیغ بلندی کشیدم و شروع کردم دویدن ..حتی جرات نگا کردن به پشت سرم و نداشتم ..ولی صدای قدم هاشو که اونم با من میدویید و میشنیدم...نا خوداگاه یه ترسی افتاد تو دلم که هر چی از دهنم در اومد میگفتم تا بلکه بخیال شه...
ا/ت:(جیغ)....باور کن حواسم نبود ....بخدا اصلا ندیدمش...بجون خودم عمدی نبود...
دستش که به کمر خورد...یه جیغ بلند دیگ کشیدم و سرعتم و بیشتر کردم...رفتم توی پذیرایی...پشت مبل وایسادم ...اونم دقیقا انور وایساد..نفس نفس میزدم ولی با این حال بازم حرف میزدم...
ا/ت:چی..چیزه....من..از قصد نکردم...بخدا...بجون خودم ...اصلا...اصلا بجون سانیا...من این کار و عمدی نکردم...
دیگبه بم بست رسیده بودم ..حتی جون سانیا رو قسم خوردم ...میدونم دوسش داره پس بیخیال میشه ن؟...
اروم داشت میومد سمتم..نخیررر...ولی من وایسادن و جایز ندونستم ...و عقب رفتم...که بالاخره یه حرفی زد...
تهیونگ:به نفعته سر جات وایستی...
ا/ت:بیا و قبول کن از قصد نبود خب؟
یه نیش خند زد که ترسیده بیشتر عقب رفت..
یه دفعه یاد شانس اخرم افتادم ...دستم و گذاشتم روی شکمم و گفتم:بجون این بچه...
وایساد ...سرجاش وایساد ...حتی یه قدمم نیومد سمتت...انگار جواب داد...برای همین ادامه دادم ..که ای کاش نمیدادم...
ا/ت:از قصد نبود...خب
با شندیدن صدام دوباره حالت چهرش عوض شد بازم اعصبانیت...ای لال شی دختر ...دستم و گذاشتمجلوی دهنم و نگاش کردم ...عقب عقب خودم و رسوندم به در خونه...سریع بازش کردم و خودم انداختم داخل حیاط و سمت حیاط پشتی دویدم...صدای قدم های سریعش میومد...و بعدش صدای عصبی خودش که می گفت:انقد ندوو..وایسا تا بهت بگم
منم با صدای بلند گفتم:نمخوام...تو عصبی نمیدونی چی میگی
ایندفعه صداش نزدیک تر بود که گفت:عهه..خوبه میدونی ...پس وایسا بیشتر از این واسه خودت دردسر درست نکن...
با شندیدن صدای نزدیکش ...سرعتم و بیشتر کردمکه صداش بلند تر شد :بهت میگم..ندوو
خواستم جوابشو بدم که ...یه سوزش بدی توی پام...حس کردم که بلند تر از هر دفعه ای جیغ کشیدم...و افتادم زمین ...تهیونگ وایساد سر جاش و با تعجب نگام میکرد...سریع بلند شدم و لنگون لنگون ادامه دادم..حتی نمیدونم په بلایی سر پام اومد...انقد سرعتم کم شد که حتی با قدم های عادیم سرعتش ازم بیشتر بود ...با پای زخمی شده راه میرفتم و میدیدم که فاصلش داره کمتر میشه سرم و برگردوندم تا باهاش حرف بزن ...اصلا نمیفهمیدم چی پشا سرم هم میگم فقط میگفتم ...
ا/ت:من..حواسم نبود ...اون چیزه گیر ..کرد اشپزخونه ...کفش ...نه پای صندلی ..تقصیر اون ..من پام ...خورد به ..اون...بخدا نمیخواستم..تهیونگ
به جلو حرکت میکردم ولی با پشت سرم حرف میزدم ...تغییر حالت چهرشو دیدم وقتی اسمشو صدا زدم ...ولی بلافاصله توی چشماش ترس دیدم دهن باز کرد چیزی بگه که زیر پام خالی شد و با جیغ بلندی اسمشو صدا زدم ...ولی با فرود اومدن بدنم داخل اب...جیغم قطع شد ...دست و پا میزدم ...از اب میترسیدم ...از خفگی فوبیا داشتم ...ترس تموم وجودم و گرفته بود ...پام به کف استخر نمیرسید...واسه یه کم هوا داشتم جون میدادم ...که صدای افتادن کسی توی اب اومد...اخرین چیزی که شنیدم همین بود...
خیلی زود شرطا رسید ...ولی چون قول داده بودم گذاشتم پس بیاید یکم شرطا رو زیاد کنیم😂
۸۰ تا لایک
بالای ۵۰ تا کامنت
۱۳۷.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.